پارت ۷۳۰
پارت ۷۳۰
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_تا این سو تفاهم رفع نشه نمیزارم بری...اصلا دیگه لازم نکرده بری...دخترا بر میدارن میان با نوید...
_/من اونارو تنها نمیزارم امیر...
اومد جلو خواست صورتمو با دستاش قاب کنه که رفتم عقب...
_به من دست نزن...مخصوصا با اون دستایی که رو کمر یه دختر دیگه بود...
_/ببین عزیزم...اون دختری که اونجا دیدی خواهرم بود...
_تو خواهر نداری امیر چرت پرت تحویلم نده...!
_/چرا دارم...یه خواهر کوچیک دارم...
_چرا نگفتی پس خواهر داری؟
_/نپرسیدی که بگم!
_اما من بازم باور نمیکنم داری دروغ میگی..
_/ فدات شم بهم اعتماد داری؟
_اخه
_/اخه نداره ملیکا یه کلمه اره یا نه؟
یکم مکث کردم...
_اره دارم...
_/الان جاش نیست وگرنه میاوردمش اونم میگفت...میدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود؟
_منم...
دوباره بغلم کرد...دستشو از کمرم گذاشت رو باسنم...سریع دستشو برداشتم گذاشتم رو کمرم...
_عه ملی
_/نه امیر الان نه...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_تا این سو تفاهم رفع نشه نمیزارم بری...اصلا دیگه لازم نکرده بری...دخترا بر میدارن میان با نوید...
_/من اونارو تنها نمیزارم امیر...
اومد جلو خواست صورتمو با دستاش قاب کنه که رفتم عقب...
_به من دست نزن...مخصوصا با اون دستایی که رو کمر یه دختر دیگه بود...
_/ببین عزیزم...اون دختری که اونجا دیدی خواهرم بود...
_تو خواهر نداری امیر چرت پرت تحویلم نده...!
_/چرا دارم...یه خواهر کوچیک دارم...
_چرا نگفتی پس خواهر داری؟
_/نپرسیدی که بگم!
_اما من بازم باور نمیکنم داری دروغ میگی..
_/ فدات شم بهم اعتماد داری؟
_اخه
_/اخه نداره ملیکا یه کلمه اره یا نه؟
یکم مکث کردم...
_اره دارم...
_/الان جاش نیست وگرنه میاوردمش اونم میگفت...میدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود؟
_منم...
دوباره بغلم کرد...دستشو از کمرم گذاشت رو باسنم...سریع دستشو برداشتم گذاشتم رو کمرم...
_عه ملی
_/نه امیر الان نه...
۴.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.