《دروغی بزرگ》
《دروغی بزرگ》
part ¹⁶
رو صندلی نشسته بودی که لیا اومد پیشت
لیا: بیا اینو بخور
ات: نمیخوام
لیا: میگم بخور! بدنت خیلی ضعیفه!
ات: مهم نیست
لیا: میدونی اگه رئیس بهوش بیاد و ببینه که ضعیفی چقدر حالش بد میشه؟
ات: اگه بهوش بیاد!
لیا: ا.ت انقدر مقاومت نکن دیگه بخور!
ات: خیله خوب بده به من!
"آبمیوه رو از دست لیا گرفتی و کمیش رو خوردی و گفتی:"
ات: حال جین بهتره؟
لیا: آره دکتر گفت به زودی مرخص میشه
ات: اون سئوک نامرد چیشد؟
لیا: هیچی اونم بستریه
ات: نمیفهمم چرا نجاتش دادن اون میخواست جون چندتا انسان رو بگیره!
لیا: خوب باید نجاتش میدادن تا ازش حرف بکشن دیگه!
ات: آها راست میگی
《که در همین حال دکتر اومد》
دکتر: خانم پارک
ات: بله دکتر؟
دکتر: یه خبر خوب واستون دارم....آقای کیم نامجون بهوش اومدن
《با حرف دکتر مثل برق زده ها از جات پاشدی و گفتی》
ات: واقعا؟ .... یعنی میتونم ببینمش؟
دکتر: فعلا نمیتونید اما بهتون خبر میدم
ات: دکتر ازتون خیلی ممنونم اگه شما نبودید همسر من هم زنده نمیموند
دکتر: انجام وظیفه بود....امیدوارم هرچه زودتر حالشون خوب بشه "لبخند"
بعد اینکه دکتر رفت از شدت خوشحالی لیا رو بغل کردی و خواستی جیغ بزنی که لیا مانع جیغ زدنت شد
لیا: اینجا بیمارستانه ها ساکتت!
ات: باشه ببخشید😁
لیا: دیدی گفتم رئیس بهوش میاد الکی به خودت انرژی منفی میدادی
ات: اوهوم حق با تو بود ببخشید
لیا: بهتره این خبر خوب رو هم به جین و جیهو بدیم
ات: آره تو برو بهشون بگو من...الان نمیتونم میخوام تنها باشم
لیا: باشه
خیلی خوشحالم که نامجون بلاخره بهوش اومده
فقط امیدوارم حرفم رو باور کنه که بهش خیانت نکردم
تو حیاط بودی و از خوشحالی همش میخندیدی که یه نفر........
خوب همونطور که قول دادم گذاشتم فردا هم یه پارت دیگه میزارم
شاید تو دو سه پارت آینده تمومش کنم
بعد هم فیک جدید رو میزارم و فعلا فعالیت دارم
امیدوارم خوشتون بیاد ♡♡♡♡
part ¹⁶
رو صندلی نشسته بودی که لیا اومد پیشت
لیا: بیا اینو بخور
ات: نمیخوام
لیا: میگم بخور! بدنت خیلی ضعیفه!
ات: مهم نیست
لیا: میدونی اگه رئیس بهوش بیاد و ببینه که ضعیفی چقدر حالش بد میشه؟
ات: اگه بهوش بیاد!
لیا: ا.ت انقدر مقاومت نکن دیگه بخور!
ات: خیله خوب بده به من!
"آبمیوه رو از دست لیا گرفتی و کمیش رو خوردی و گفتی:"
ات: حال جین بهتره؟
لیا: آره دکتر گفت به زودی مرخص میشه
ات: اون سئوک نامرد چیشد؟
لیا: هیچی اونم بستریه
ات: نمیفهمم چرا نجاتش دادن اون میخواست جون چندتا انسان رو بگیره!
لیا: خوب باید نجاتش میدادن تا ازش حرف بکشن دیگه!
ات: آها راست میگی
《که در همین حال دکتر اومد》
دکتر: خانم پارک
ات: بله دکتر؟
دکتر: یه خبر خوب واستون دارم....آقای کیم نامجون بهوش اومدن
《با حرف دکتر مثل برق زده ها از جات پاشدی و گفتی》
ات: واقعا؟ .... یعنی میتونم ببینمش؟
دکتر: فعلا نمیتونید اما بهتون خبر میدم
ات: دکتر ازتون خیلی ممنونم اگه شما نبودید همسر من هم زنده نمیموند
دکتر: انجام وظیفه بود....امیدوارم هرچه زودتر حالشون خوب بشه "لبخند"
بعد اینکه دکتر رفت از شدت خوشحالی لیا رو بغل کردی و خواستی جیغ بزنی که لیا مانع جیغ زدنت شد
لیا: اینجا بیمارستانه ها ساکتت!
ات: باشه ببخشید😁
لیا: دیدی گفتم رئیس بهوش میاد الکی به خودت انرژی منفی میدادی
ات: اوهوم حق با تو بود ببخشید
لیا: بهتره این خبر خوب رو هم به جین و جیهو بدیم
ات: آره تو برو بهشون بگو من...الان نمیتونم میخوام تنها باشم
لیا: باشه
خیلی خوشحالم که نامجون بلاخره بهوش اومده
فقط امیدوارم حرفم رو باور کنه که بهش خیانت نکردم
تو حیاط بودی و از خوشحالی همش میخندیدی که یه نفر........
خوب همونطور که قول دادم گذاشتم فردا هم یه پارت دیگه میزارم
شاید تو دو سه پارت آینده تمومش کنم
بعد هم فیک جدید رو میزارم و فعلا فعالیت دارم
امیدوارم خوشتون بیاد ♡♡♡♡
۶.۰k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.