کابوس هر شب پارت ۵۱
مردم چه با دوستاشون چه با خانواده و بچه هاشون درحال خندیدن بودن به بچه های کوچیک که دستشون تو دست پدر و مادرشون بود و میخندیدن نگاهی پر از حسرت انداخت تنها خاطراتش با پدر و مادرش دعوا هاشون بود و نگاه های پر نفرت پدرش از نارا حرف هایی که شنیدن یکشون برای هزار بار مردن بس بود به خصوص اینکه از پدر و مادرت چنین حرفایی رو بشنوی که خون دماغ شد این هم جلوی از الائمش بود با دستمال پاکش کرد و به خونه برگشت خیس خیس بود اعضا با نگرانی نگاهی بهش انداختن
نارل:سلام
نامجون:ببینم کجا بودی؟نارا:مگه مهمه؟
جین:بیینم این حرفا چیه؟
نارا:ببخشید باید برم و رفت تو اتاقش لباسش رو عوض کرد کارای فردا رو با بی حوصلگی اما دقیق انجام داد خودشو رو تخت پرت کرد هر سال وقتی نزدیک روز تولدش میشد حالش اصلا خوب نبود و کسی نبود که بهش دلداری بده
وقتی دبیرستانی بود بچه ها مسخرش میکرن و بهش میگفتن "بچه یتیم" تا کی میتونست تحمل کنه
در اتاقش زده شد
نارا:بله؟
جیهوپ:منم میتونم بیام تو؟
نارا:اره
در اتاق رو باز کرد و یواش اومد تو
جیهوپ:نمیپرسم حالت خوبه یا نه چون میدونم ولی ازت دلیلشو میپرسم چون اینو نمیدونم ممکنه رابطه ما فقط از همکاری صمیمی تر باشه ولی بهم بگو
نارا:نه فقط چون نزدیک سالگرد پدر و مادرمه اینجوریم....ببینم کسی که نگران نشد؟
جیهوپ:میخواستی نگران نشن؟
نارا:اخه عادت ندارم یکی نگرانم بشه
جیهوپ:میخوای بریم بیرون
کسی تاحالا بهش چنین پیشنهادی نداده بود قبول کرد
جیهوپ:پس منتظر بمون منو بقیه حاضر بشیم خودتم حاضر شو
اینو گفت رفت بیرون شلوار بگ ذغالی شو همراه کاپشن لش مشکیش پوشید رفت پایین اعضا حاضر بودن با ون رفتن تا همه تو یه ماشین باشن سرش رو به شیشه ماشین تکیه داد و بارون همچنان داشت میبارید کسی حرف نزد تا اینکه نامجون سکوت رو شکست
نامجون:کجا بریم؟
جین:چطوره بریم بیرون از شهر یا برج نامسان؟
تهیونگ:من میگم بریم تو جاده دور دور چطوره
جونگ کوک:من شیر موزم میخوام
یونگی:پس میریم همونجا نارا نظر تو چیه
نارا که یه جوری خوابش برده بود انگار 10ساله که نخوابیده
کوک:ببینم مگه ما بخاطر اینکه حال و هوای اون عوض شه نیومدیم بیرون
جیهوپ:بزار بخوابه معلومه که خیلی وقته درست و حسابی نخوابیده
یونگی:خوش به حالش اونوقت من الان دارم رانندگی میکنم
نارل:سلام
نامجون:ببینم کجا بودی؟نارا:مگه مهمه؟
جین:بیینم این حرفا چیه؟
نارا:ببخشید باید برم و رفت تو اتاقش لباسش رو عوض کرد کارای فردا رو با بی حوصلگی اما دقیق انجام داد خودشو رو تخت پرت کرد هر سال وقتی نزدیک روز تولدش میشد حالش اصلا خوب نبود و کسی نبود که بهش دلداری بده
وقتی دبیرستانی بود بچه ها مسخرش میکرن و بهش میگفتن "بچه یتیم" تا کی میتونست تحمل کنه
در اتاقش زده شد
نارا:بله؟
جیهوپ:منم میتونم بیام تو؟
نارا:اره
در اتاق رو باز کرد و یواش اومد تو
جیهوپ:نمیپرسم حالت خوبه یا نه چون میدونم ولی ازت دلیلشو میپرسم چون اینو نمیدونم ممکنه رابطه ما فقط از همکاری صمیمی تر باشه ولی بهم بگو
نارا:نه فقط چون نزدیک سالگرد پدر و مادرمه اینجوریم....ببینم کسی که نگران نشد؟
جیهوپ:میخواستی نگران نشن؟
نارا:اخه عادت ندارم یکی نگرانم بشه
جیهوپ:میخوای بریم بیرون
کسی تاحالا بهش چنین پیشنهادی نداده بود قبول کرد
جیهوپ:پس منتظر بمون منو بقیه حاضر بشیم خودتم حاضر شو
اینو گفت رفت بیرون شلوار بگ ذغالی شو همراه کاپشن لش مشکیش پوشید رفت پایین اعضا حاضر بودن با ون رفتن تا همه تو یه ماشین باشن سرش رو به شیشه ماشین تکیه داد و بارون همچنان داشت میبارید کسی حرف نزد تا اینکه نامجون سکوت رو شکست
نامجون:کجا بریم؟
جین:چطوره بریم بیرون از شهر یا برج نامسان؟
تهیونگ:من میگم بریم تو جاده دور دور چطوره
جونگ کوک:من شیر موزم میخوام
یونگی:پس میریم همونجا نارا نظر تو چیه
نارا که یه جوری خوابش برده بود انگار 10ساله که نخوابیده
کوک:ببینم مگه ما بخاطر اینکه حال و هوای اون عوض شه نیومدیم بیرون
جیهوپ:بزار بخوابه معلومه که خیلی وقته درست و حسابی نخوابیده
یونگی:خوش به حالش اونوقت من الان دارم رانندگی میکنم
۲.۲k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.