کابوس هر شب پارت ۳۹
نارا برگشت خونه ساعت3:30بود
برق یکی از اتاقت روشن بود تهیونگ از اتاق اومد بیرون و سانا رو دید
تهیونگ:سلام
نارا:🙁😔
تهیونگ:چیزی شده
نارا دیگه نتونست تحمل کنه رو زانو هاش افتاد و دستاش رو روی صورتش گذاشت و بلند گریه میکرد تهیونگ تا نارا اونطوری دید جلوش نشست و بغلش کرد
نارا:تهیونگا پدربزرگم داره میمیره
تهیونگ دلش به حال دخترک بی نوا میسوخت کی میتونست اونو ببینه و دلش نسوزه؟
تهیونگ:هیشششش اون خوب میشه من مطمئنم
نارا:دیگه نمیتونم سخته تهیونگا سخته
در خونه باز شد و اعضا اومدن و با دیدن ناراا نگران شدن ولی وقتی دیدن تو اون حال هی کسی چیزی نپرسید نارا از بغل تهیونگ بیرون اومد به سمت اتاقش دوید
نامجون:تهیونگ چی شده
تهیونگ ماجرا رو گفت
یونگی:اون گذشته خوبی هم نداشته که الان داره اینجوری ضربه میخوره
جیهوپ:تو از کجا میدونی
که یونگی هم گذشته نارا رو گفت و همه پسرا واقعا دلشون برای نارا میسوخت ولی خب اونا هم نمیتونستن کاری بکنن
اونم بخاطر یه زنیکه خیار گذاشتم
شرط ۶۵تا بشیم 🥺
برق یکی از اتاقت روشن بود تهیونگ از اتاق اومد بیرون و سانا رو دید
تهیونگ:سلام
نارا:🙁😔
تهیونگ:چیزی شده
نارا دیگه نتونست تحمل کنه رو زانو هاش افتاد و دستاش رو روی صورتش گذاشت و بلند گریه میکرد تهیونگ تا نارا اونطوری دید جلوش نشست و بغلش کرد
نارا:تهیونگا پدربزرگم داره میمیره
تهیونگ دلش به حال دخترک بی نوا میسوخت کی میتونست اونو ببینه و دلش نسوزه؟
تهیونگ:هیشششش اون خوب میشه من مطمئنم
نارا:دیگه نمیتونم سخته تهیونگا سخته
در خونه باز شد و اعضا اومدن و با دیدن ناراا نگران شدن ولی وقتی دیدن تو اون حال هی کسی چیزی نپرسید نارا از بغل تهیونگ بیرون اومد به سمت اتاقش دوید
نامجون:تهیونگ چی شده
تهیونگ ماجرا رو گفت
یونگی:اون گذشته خوبی هم نداشته که الان داره اینجوری ضربه میخوره
جیهوپ:تو از کجا میدونی
که یونگی هم گذشته نارا رو گفت و همه پسرا واقعا دلشون برای نارا میسوخت ولی خب اونا هم نمیتونستن کاری بکنن
اونم بخاطر یه زنیکه خیار گذاشتم
شرط ۶۵تا بشیم 🥺
۱.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.