رمان زخم من
پارت 8
نمیتونستم تو روش نگاه کنم
نامه رو خونده بود وقضیه رو میدونست
بعدش من دوومنیاوردم و پنهانی
حرف میزدم باهش
مثلا میگفتم از ظاهرم معلوم نیست ناراحتم ولی در واقعیت ناراحتم
همینطورد کلا باهاش حرف میزدم از طریق یلدا دوست بعد از من برای حسنا بهش پیغام میداد
حتی یبار گفتم بیاد منو بغل کنهتا دوستام فکر کنن اون کرد اینو از طریق یلدا به حسنا کفتم
یلدا بهم کفت تا اینو بهش گفتم حسنا گفته باشه زود باشه
بعد تو سالن یهو بغلم کرد تا پشتم بهش شد
اون لحظات بهترین لحظات عمرم بودن
بعد متدی تصمیم گرفتم دیگه حرف نزنم چون
ممکن بود مامانم بفهمه
تا اینکه هفته ی تولدم رسید
منم کلی برنامه چیدم که چی بپوشم
تو مدرسه اون هفته ی تولدم و وز تولدم تو مدسه
و ......
ادامه دارد .....
نمیتونستم تو روش نگاه کنم
نامه رو خونده بود وقضیه رو میدونست
بعدش من دوومنیاوردم و پنهانی
حرف میزدم باهش
مثلا میگفتم از ظاهرم معلوم نیست ناراحتم ولی در واقعیت ناراحتم
همینطورد کلا باهاش حرف میزدم از طریق یلدا دوست بعد از من برای حسنا بهش پیغام میداد
حتی یبار گفتم بیاد منو بغل کنهتا دوستام فکر کنن اون کرد اینو از طریق یلدا به حسنا کفتم
یلدا بهم کفت تا اینو بهش گفتم حسنا گفته باشه زود باشه
بعد تو سالن یهو بغلم کرد تا پشتم بهش شد
اون لحظات بهترین لحظات عمرم بودن
بعد متدی تصمیم گرفتم دیگه حرف نزنم چون
ممکن بود مامانم بفهمه
تا اینکه هفته ی تولدم رسید
منم کلی برنامه چیدم که چی بپوشم
تو مدرسه اون هفته ی تولدم و وز تولدم تو مدسه
و ......
ادامه دارد .....
۱.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.