پارت سی و یکم
راوی:
پسرک داستان ما خیلی توی شک بود از این می ترسید که یونا دوسش نداشته باشه اما حالا چی؟....یونا وجودش پر از استرس بود و دخترا و پسرا براشون دست میزدن ...بعد چند مین کوک به خودش اومد و ذوق زیاد داشت میخندید که پسرا و دخترا از پشت یهو هولشون دادن و کوک و یونا پرت شدن توی بغل هم ...هم زمان ته و جین داد زدن
جین و ته:با سینگلی خدافظی کن رفیق
راوی:
و هانول پرید توی بغل جین و یوری هم توی بغل ته اونا داشتن توی بغل هم دور خودشون میچرخیدن اما یونا و کوک خیلی با آرامش هم رو بغل کرده بودن یه ذره از هم جدا شدن و جو آروم شده بود که یونا با صورتی قرمز پر از خجالت گفت
یونا:حالا جوابم چیه؟..احساساتم رو قبول میکنی جناب جئون؟
کوک یه لبخندی زد و گفت
کوک:لطفا با من صحبت نکنید
یونا:چرا ؟؟(ناراحت)
کوک:چون من دوست دختر دارم و دقیقا الان توی بغلمه
یونا از بغلش اومد بیرون و دست به سینه ناراحت وایساد و گفت
یونا:خیلی بدی کوک
کوک:مهم نیست
یونا:خیلی عجیبه
کوک:چی عجیبه؟
یونا: آخه هر وقت دست به سینه میشم بهم میگی بچه..اما الان نگفتی(تعجب)
کوک دستاشو گذاشت توی جیبش و با لبخندگفت
کوک:آخه شما با این صورت ساده و معصوم از خانم کوچولو به خانم جئون ارتقای مقام پیدا کردید
راوی:
با این حرف یونا خجالت کشید و بچه ها دوباره بهشون میخندیدن
یونا گفت
یونا:کوک میخوام یه کاری انجام بدم
کوک:چی کار میخوای
هنوز حرفش کامل نشده بود که یونا رو دوتا انگشتاش وایساد و یه بوسه رو لبای عشقش کاشت
راوی:
بچه ها توی بغل عشقشون به یه نمونه ی خیلی عجیب عاشق ها نگاه میکردن و به طعنه چشاشون رو گرفته بودن
یونا با خجالت گفت
یونا:همیشه تو بدون اجازه این کار رو انجام میدادی..منم خواستم امتحانش کنم(خجالت)
کوک نتونست تحمل کنه و دستاشو دور کمر صاحب قلبش گرفت و یه بوسه شیرین و پر از عشق رو آغاز کرد
کوک:نمیدونم کی دلمو قاپیدی ولی خیلی دوست دارم خانم جئون
یونا:احساساتمون متقابله آقای جئون
راوی:
داستان عجیبی بود ،مثل عشق
به نظرتون چطوری اونا عاشق هم شدن؟
درسته برای عاشق شدن هیچ دلیلی وجود نداره
فقط یه پارت دیگه مونده تا پایان فیک امیدوارم دوسش داشته باشید😊
پسرک داستان ما خیلی توی شک بود از این می ترسید که یونا دوسش نداشته باشه اما حالا چی؟....یونا وجودش پر از استرس بود و دخترا و پسرا براشون دست میزدن ...بعد چند مین کوک به خودش اومد و ذوق زیاد داشت میخندید که پسرا و دخترا از پشت یهو هولشون دادن و کوک و یونا پرت شدن توی بغل هم ...هم زمان ته و جین داد زدن
جین و ته:با سینگلی خدافظی کن رفیق
راوی:
و هانول پرید توی بغل جین و یوری هم توی بغل ته اونا داشتن توی بغل هم دور خودشون میچرخیدن اما یونا و کوک خیلی با آرامش هم رو بغل کرده بودن یه ذره از هم جدا شدن و جو آروم شده بود که یونا با صورتی قرمز پر از خجالت گفت
یونا:حالا جوابم چیه؟..احساساتم رو قبول میکنی جناب جئون؟
کوک یه لبخندی زد و گفت
کوک:لطفا با من صحبت نکنید
یونا:چرا ؟؟(ناراحت)
کوک:چون من دوست دختر دارم و دقیقا الان توی بغلمه
یونا از بغلش اومد بیرون و دست به سینه ناراحت وایساد و گفت
یونا:خیلی بدی کوک
کوک:مهم نیست
یونا:خیلی عجیبه
کوک:چی عجیبه؟
یونا: آخه هر وقت دست به سینه میشم بهم میگی بچه..اما الان نگفتی(تعجب)
کوک دستاشو گذاشت توی جیبش و با لبخندگفت
کوک:آخه شما با این صورت ساده و معصوم از خانم کوچولو به خانم جئون ارتقای مقام پیدا کردید
راوی:
با این حرف یونا خجالت کشید و بچه ها دوباره بهشون میخندیدن
یونا گفت
یونا:کوک میخوام یه کاری انجام بدم
کوک:چی کار میخوای
هنوز حرفش کامل نشده بود که یونا رو دوتا انگشتاش وایساد و یه بوسه رو لبای عشقش کاشت
راوی:
بچه ها توی بغل عشقشون به یه نمونه ی خیلی عجیب عاشق ها نگاه میکردن و به طعنه چشاشون رو گرفته بودن
یونا با خجالت گفت
یونا:همیشه تو بدون اجازه این کار رو انجام میدادی..منم خواستم امتحانش کنم(خجالت)
کوک نتونست تحمل کنه و دستاشو دور کمر صاحب قلبش گرفت و یه بوسه شیرین و پر از عشق رو آغاز کرد
کوک:نمیدونم کی دلمو قاپیدی ولی خیلی دوست دارم خانم جئون
یونا:احساساتمون متقابله آقای جئون
راوی:
داستان عجیبی بود ،مثل عشق
به نظرتون چطوری اونا عاشق هم شدن؟
درسته برای عاشق شدن هیچ دلیلی وجود نداره
فقط یه پارت دیگه مونده تا پایان فیک امیدوارم دوسش داشته باشید😊
۷.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.