part:8
part:8
_______________________
رفتی توی حیاط مدرسه....
سعی میکردی تو دید بچه ها نباشی.....
کتابت رو گرفتی و مبحث هایی که معلم درست داده بود رو مرور میکردی....با خیس شدن موهات سرت رو بالا آوردی و یوکی رو دیدی....با اکیپش اومد رو به روت....دختره کتاب رو از دستت گرفت و محکم ضربه ای به شکمت..زد....مشتی به قلب زد که احساس کردی داری تلف میشی...چشمات سنگین شد و نفست بالا نمی اومد.....
یوکی:هعی ا.ت خوبی؟
نگران شده بود از لحن حرف زدنش مشخص بود....پاهات سست شد افتادی زمین آخرین چیزی که یادت بود دویدن های پسری سمتت بود....
یونگی:اومده بودم کره...میخواستم خواهر کوچولوم رو سوپرایز کنم....برای همین توی تماس تصویری بهش گفتم فعلا لندنم.... وقتی وارد مدرسه شدم...کل خاطراتم نمایان شد....چه روز های مسخره ای بود...ا.ت رو دیدم که کتاب جلوشه و درس میخونه داشتم سمتش میرفتم که دیدم دختره شروع کرد به زدنش....وقتی ا.ت رو دیدم که افتاد بدو بدو سمتش رفتم....وقتی ا.ت رو بغل کردم سریع سمت ماشینم رفتم.....همون پسری که توی ویدئو کال دیدمش....اومد سمتم بی اهمیت بهش سوار ماشین شدم به بیمارستان روندم...اما احمق تر از هرچیزی افتاده بود دنبالم.....با رسیدن جلوی بیمارستان سریع ا.ت رو بلند کردم و بردم توی اورژانس...
یونگی:پرستار......پرستار......
کمک میخوام....خواهرم......
پرستاری سمتم اومد و ازم جزئیات رو گرفت...بعدم دو تا مرد اومدن ا.ت رو دوی برانکارد گذاشتن.....با رسیدن اون پسر محکم یقش رو گرفتم کوبیدم به دیوار....
یونگی:یا همین آبان میگی اون دخترا چرا ا.ت رو اونجوری زدن یا همینجا دفنت میکنم....
دستش رو جای دستم گذاشت....
و محکم فشار داد اما دستم قوی تر این بود که بتونه حتی یک میلی متر تکونش بده.....
کوک:ما....برای ا.ت قلدری میکردیم.....
مشتم رو بالا اوردم بکوبم تو صورتش که پرستار سریع اومد سمتمون....
پرستار:به والد بیمار احتیاج داریم سریع باید امضا بدن....
پسر هول کرد ...این چی میدونه که من نمیدونم...
کوک:ا.ت بیماری قلبی داشته....نکنه به قلبش ضربه خورده...؟
وقتی این رو گفت احساس کردم زندگی روی سرم خراب شد با پرستار راه افتادم به عنوان والدش امضا دادم...بعدم دیدیم که ا.ت رو دارن منتقل میکنن به اتاق عمل....سمت جراح رفتم و ازش جویای حال خواهرم شدم...
یونگی:چی شده؟؟..
دکتر:پشت قلبش خون جمع شده که بر اثر ضربه محکم شده...با آزمایشی که قبلا ازش ثبت شده بیماری قلبی داشته که مادر زاد بوده....باید خودتون رو برای هرچیزی آماده کنید....
روی جفت زانو هام سقوط،کردم..
مادرم کافی نبود حالا باید درد نبود خواهرم رو هم بکشم...پسر سمتم اومد و بلند کردم...روی صندلی نشستم و با دستام سرم رو گرفتم..
توت فرنگی هام پارت جدید🍓✨️
_______________________
رفتی توی حیاط مدرسه....
سعی میکردی تو دید بچه ها نباشی.....
کتابت رو گرفتی و مبحث هایی که معلم درست داده بود رو مرور میکردی....با خیس شدن موهات سرت رو بالا آوردی و یوکی رو دیدی....با اکیپش اومد رو به روت....دختره کتاب رو از دستت گرفت و محکم ضربه ای به شکمت..زد....مشتی به قلب زد که احساس کردی داری تلف میشی...چشمات سنگین شد و نفست بالا نمی اومد.....
یوکی:هعی ا.ت خوبی؟
نگران شده بود از لحن حرف زدنش مشخص بود....پاهات سست شد افتادی زمین آخرین چیزی که یادت بود دویدن های پسری سمتت بود....
یونگی:اومده بودم کره...میخواستم خواهر کوچولوم رو سوپرایز کنم....برای همین توی تماس تصویری بهش گفتم فعلا لندنم.... وقتی وارد مدرسه شدم...کل خاطراتم نمایان شد....چه روز های مسخره ای بود...ا.ت رو دیدم که کتاب جلوشه و درس میخونه داشتم سمتش میرفتم که دیدم دختره شروع کرد به زدنش....وقتی ا.ت رو دیدم که افتاد بدو بدو سمتش رفتم....وقتی ا.ت رو بغل کردم سریع سمت ماشینم رفتم.....همون پسری که توی ویدئو کال دیدمش....اومد سمتم بی اهمیت بهش سوار ماشین شدم به بیمارستان روندم...اما احمق تر از هرچیزی افتاده بود دنبالم.....با رسیدن جلوی بیمارستان سریع ا.ت رو بلند کردم و بردم توی اورژانس...
یونگی:پرستار......پرستار......
کمک میخوام....خواهرم......
پرستاری سمتم اومد و ازم جزئیات رو گرفت...بعدم دو تا مرد اومدن ا.ت رو دوی برانکارد گذاشتن.....با رسیدن اون پسر محکم یقش رو گرفتم کوبیدم به دیوار....
یونگی:یا همین آبان میگی اون دخترا چرا ا.ت رو اونجوری زدن یا همینجا دفنت میکنم....
دستش رو جای دستم گذاشت....
و محکم فشار داد اما دستم قوی تر این بود که بتونه حتی یک میلی متر تکونش بده.....
کوک:ما....برای ا.ت قلدری میکردیم.....
مشتم رو بالا اوردم بکوبم تو صورتش که پرستار سریع اومد سمتمون....
پرستار:به والد بیمار احتیاج داریم سریع باید امضا بدن....
پسر هول کرد ...این چی میدونه که من نمیدونم...
کوک:ا.ت بیماری قلبی داشته....نکنه به قلبش ضربه خورده...؟
وقتی این رو گفت احساس کردم زندگی روی سرم خراب شد با پرستار راه افتادم به عنوان والدش امضا دادم...بعدم دیدیم که ا.ت رو دارن منتقل میکنن به اتاق عمل....سمت جراح رفتم و ازش جویای حال خواهرم شدم...
یونگی:چی شده؟؟..
دکتر:پشت قلبش خون جمع شده که بر اثر ضربه محکم شده...با آزمایشی که قبلا ازش ثبت شده بیماری قلبی داشته که مادر زاد بوده....باید خودتون رو برای هرچیزی آماده کنید....
روی جفت زانو هام سقوط،کردم..
مادرم کافی نبود حالا باید درد نبود خواهرم رو هم بکشم...پسر سمتم اومد و بلند کردم...روی صندلی نشستم و با دستام سرم رو گرفتم..
توت فرنگی هام پارت جدید🍓✨️
۸.۶k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.