کابوس شیرین
کابوس شیرین
part ⁸
جیمین:خب تو که نمیتونی تا اخر عمرت هانا رو داخل عمارت نگه داری
جونگکوک:خب چیکار کنم
جیمین:باید بریم پیش نامجون
جونگکوک:نمیتونم بیام بیرون
جیمین:اها یعنی نامجون بیاد اینجا یه طلسم بخونه که هانا تو دنیای خودش بمیره و اینجا تا ابد زندگی کنه ولی هانا خودت راضی هستی؟
هانا:اره من برای بودن پیش جونگکوک همه کار میکنم
جیمین:پس من میرم نامجونو بیارم
جونگکوک:برو
(چند دقیقه بعد)
نامجون:سلام کوک جیمین چی میگه یوری تو یه جسم دیگه زنده شده؟
جونگکوک:اره هیونگ
جیمین:من بهش میگم باور نمیکنه
هانا:سلام
نامجون:سلام .....خب کوک چه کاری از دستم بر میاد
جونگکوک:میتونی یه طلسمی بخونی که هانا تا ابد اینجا زندگی کنه و وقتی از در میره بیرون از خواب بیدار نشه
نامجون:پس اونم مثل یوری یه انسانه
جونگکوک:اره
نامجون:مادربزرگ چی؟
جونگکوک:اونو از عمارت انداختم بیرون
نامجون:اما اون....
جونگکوک:برام مهم نیست کیه
نامجون:خیلی خب باشه بزار کارو شروع کنم....ببیبن عاممم اسمت چیه؟
هانا:هانا
نامجون:منم نامجونم ببین هانا تو باید یه جا دراز بکشی و چشماتو بببندی و به هیچ عنوان باز نکنی
هانا:همین چه اسون؟
نامجون:برلی تو اسونه من کلی باید طلسم بخونم(خنده)
هانا: (خنده)
نامجون:خب برو اونجا دراز بکش ممکنه یکم دردت بیاد جونگکوک برو پیشش وایسا و دستشو بگیر
هانا:مگه میخوای امپولم بزنی:/
نامجون:خب این دردش از امپول زیادتره ولی تحمل میکنی؟
هانا:اره من بخاطر جونگکوک هر کاری میکنم
جونگکوک:قربونت برم مننن
جیمین:منم که اینجا هویجم
جونگکوک:هویج جان چرا یه کار مثبت انجام نمیدی و نمیری به نامجون کمک کنی
جیمین:هی با من درست صبحت کن به من دستور نده من ازت بزرگترم
جونگکوک:ولی من قدم بلند تره
جیمین:(داره از عصابنیت قرمز میشه)
نامجون:خوبه حالا بس کنین دیگه
ویو هانا
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم جونگکوکم بغلم نشست و دستمو گرفت جیمینم بغل نامجون وایساد تا کمکش کنه
نامجون:خب ببین هانا تو وقتی چشماتو باز میکنی تو یه دنیای دیگه ای که پر گل و یه قلعه سفید و حتی لباساتم عوض شده حتی ممکنه جونگکوک و با یه لباسای دیگه ببینی اگه جونگکوک اون دنیا بهت گفت بیا بریم قدم بزنیم و حالا هرچیزی بگو نه و اطلاعات دیگه ای بهش نده فقط به جلو نگاه کن یه اینه ست که مشکیه تو باید از داخل اون اینه رد بشی و تمام اما اگه با جونگکوک اون دنیا بری دیگه هیچ وقت بیدار نمیشی فکرم نکن اون دنیا خیلی بهتر از این دنیاست اونجا همچی ساختگیه حتی جونگکوک بعد اینکه باهاش بری اونجا تبدیل به جهنم میشه فهمیدی؟
هانا:اهوم پس فقط ایینه مشکی
نامجون:اره افرین
چشمامو بستم نامجون داشت یه وردای عجیب و غریبی میخوند بعدش یهو....
part ⁸
جیمین:خب تو که نمیتونی تا اخر عمرت هانا رو داخل عمارت نگه داری
جونگکوک:خب چیکار کنم
جیمین:باید بریم پیش نامجون
جونگکوک:نمیتونم بیام بیرون
جیمین:اها یعنی نامجون بیاد اینجا یه طلسم بخونه که هانا تو دنیای خودش بمیره و اینجا تا ابد زندگی کنه ولی هانا خودت راضی هستی؟
هانا:اره من برای بودن پیش جونگکوک همه کار میکنم
جیمین:پس من میرم نامجونو بیارم
جونگکوک:برو
(چند دقیقه بعد)
نامجون:سلام کوک جیمین چی میگه یوری تو یه جسم دیگه زنده شده؟
جونگکوک:اره هیونگ
جیمین:من بهش میگم باور نمیکنه
هانا:سلام
نامجون:سلام .....خب کوک چه کاری از دستم بر میاد
جونگکوک:میتونی یه طلسمی بخونی که هانا تا ابد اینجا زندگی کنه و وقتی از در میره بیرون از خواب بیدار نشه
نامجون:پس اونم مثل یوری یه انسانه
جونگکوک:اره
نامجون:مادربزرگ چی؟
جونگکوک:اونو از عمارت انداختم بیرون
نامجون:اما اون....
جونگکوک:برام مهم نیست کیه
نامجون:خیلی خب باشه بزار کارو شروع کنم....ببیبن عاممم اسمت چیه؟
هانا:هانا
نامجون:منم نامجونم ببین هانا تو باید یه جا دراز بکشی و چشماتو بببندی و به هیچ عنوان باز نکنی
هانا:همین چه اسون؟
نامجون:برلی تو اسونه من کلی باید طلسم بخونم(خنده)
هانا: (خنده)
نامجون:خب برو اونجا دراز بکش ممکنه یکم دردت بیاد جونگکوک برو پیشش وایسا و دستشو بگیر
هانا:مگه میخوای امپولم بزنی:/
نامجون:خب این دردش از امپول زیادتره ولی تحمل میکنی؟
هانا:اره من بخاطر جونگکوک هر کاری میکنم
جونگکوک:قربونت برم مننن
جیمین:منم که اینجا هویجم
جونگکوک:هویج جان چرا یه کار مثبت انجام نمیدی و نمیری به نامجون کمک کنی
جیمین:هی با من درست صبحت کن به من دستور نده من ازت بزرگترم
جونگکوک:ولی من قدم بلند تره
جیمین:(داره از عصابنیت قرمز میشه)
نامجون:خوبه حالا بس کنین دیگه
ویو هانا
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم جونگکوکم بغلم نشست و دستمو گرفت جیمینم بغل نامجون وایساد تا کمکش کنه
نامجون:خب ببین هانا تو وقتی چشماتو باز میکنی تو یه دنیای دیگه ای که پر گل و یه قلعه سفید و حتی لباساتم عوض شده حتی ممکنه جونگکوک و با یه لباسای دیگه ببینی اگه جونگکوک اون دنیا بهت گفت بیا بریم قدم بزنیم و حالا هرچیزی بگو نه و اطلاعات دیگه ای بهش نده فقط به جلو نگاه کن یه اینه ست که مشکیه تو باید از داخل اون اینه رد بشی و تمام اما اگه با جونگکوک اون دنیا بری دیگه هیچ وقت بیدار نمیشی فکرم نکن اون دنیا خیلی بهتر از این دنیاست اونجا همچی ساختگیه حتی جونگکوک بعد اینکه باهاش بری اونجا تبدیل به جهنم میشه فهمیدی؟
هانا:اهوم پس فقط ایینه مشکی
نامجون:اره افرین
چشمامو بستم نامجون داشت یه وردای عجیب و غریبی میخوند بعدش یهو....
۷.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.