𝕻𝖆𝖗𝖙۱۲

𝕻𝖆𝖗𝖙۱۲

ا.ت. من دوست دخترت نیستم عوضی!
شوگا. ولی از این به بعد هستی ، حالا هم دهنتو ببند و وقتی اومدی دانشگاه باید این دوست دخترم باشی فهمیدی؟
ا.ت. خیلی خبببب......(حرص)
شوگا. آفرین بیبی کوچولو
ا.ت. ایشش....
(پرش زمانی به چند روز بعد...)
~~صبح~~
&ا.ت بیدار شو
ا.ت. مگه ساعت چنده؟(خواب‌آلود)
&دانشگاه باید بریا؟
ا.ت. اَهههههه باشههه
بلند شدم و طبق معمول همون کارای لازم رو انجام دادم و رفتم دانشگاه...
وارد دانشگاه شدم بچه ها یه جوری منو نگاه میکردن، تا اینکه گفتم
ا.ت. چتونه آدم ندیدین تاحالا؟
یونا اومد و دستم رو محکم گرفت
یونا. ولشون کن بیا بریم تو کلاس
رفتیم تو کلاس...
ا.ت. اییی دستم درد گرفتتتت ولم کن
یونا. شوگا بهت چی گفت؟
ا.ت. بهم گفتش من دوست دخترشم..
یونا. اخیی خیلی بهم میاین
ا‌.ت. عنتر الان داری منو مسخره میکنی؟
یونا. نه واقعا راست میگم
ا.ت. البته خب من خودمم یکم یه حسی بهش پیدا کردم
یونا. خب برو بهش واقعا بگو
ا.ت. چییی من نمیتونم
یونا. میتونی باید بری بهش بگی
ا.ت. یونا. من نمیتونم میخوای آبروم بره؟
یونا. همه ی دخترای دانشگاه عاشق شوگا هستن بعد تورو نگاه کن
ا.ت. مگه من چمه؟
یونا. خب باید بری حستو نسبت بهش بگی
ا.ت. باشه میرم میگم ولی توهم باید پشتم وایسی
یونا. باشه کمکت میکنم
و....

(به علت گشادی ننوشتم🙃)