ا/ت و کوک:واقعااا؟
ا/ت و کوک:واقعااا؟
∆اره میخوام زودتر ازدواج کنین
(علامت کوک +)
_ پدر یکم زود نیس
∆نه اتفاقا بنظرم خیلی زمان خوبیه بعد از نهار شما دوتا میرین خرید هاتونو میکنین چون میخوام همه چی خیلی خوب پیش بره
-هرچی شما بگین پدر
_قلبم داشت میکنددد
واقعا کوک خیلی ریلکس بود و من خیلی استرس داشتم
نهار خوردیم و من رفتم بالا و یه کراب و کارگو پوشیدم موهامو بالا بستم و رفتم پایین
_من اومدم بریم
+اره
سوار ماشین کوک شدیم و راه افتادیم
داشت رانندگی میکرد طی این چند دیقه هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد تا اینکه سکوتو شکوندم و گفتم
_تو مطمعنی که میخوای با من ازدواج کنی
+حرف آقای کیم برای من مهمه هرچی اون بگه من انجام میدم
واسه ازدواج هم مفتخرم که باهات ازدواج کنم
_از حرفش قلبم اکلیلی شد(خواهرم نمیدونی چی در انتظار ته😶)
رفتیم سمت پاساژ و یکم لباس خریدم که رفتیم سمت لباس عروسیا و لباسای مجلسی
داشتم میگشتم بینشون که یکی به چشم خورد خیلی ظریف و زیبا بود
_همینو میخوام
فروشنده:بله حتما
فروشنده لباس رو در اورد
و حساب کردیم
و رفتیم واسه کوک کت شلوار بخریم واقعا همچی بهش میومد
اونم خریدیم و برگشتیم سمت خونه
اون روز گذشت
ویو 3 روز بعد
قرار بود امروز عروسی کنم اونم با کوک
میکاپ ارتیست ها اومدن نزدیک 2 ساعت بود که داشتن میکاپم میکردن که تموم شد
لباس عروسمو رفتم پوشیدن خیلی خوشحال بودم خیلیم خوشگل شده بودم مامانمم پیشم بود
_دخترم چقد زیبا شدی
_ممنون مامان خب فک کنم کوک اومد دیگه من میرم
_باشه دخترم مام زود میایم اونجا
رفتم پایین که جونگ کوکو دیدم که منتظرم بود دره ماشینو باز کردم که دیدمش
+او اومدی اوکی بریم
تا تالار عروسی یک و نیم ساعتی راه بود
رسیدیم کلی فیلم بردار اونجا بود مهمونام داخل کل تالار پر از مهمونا بود
وارد شدیم رفتیم از همه بابت اومدن تشکر کردیم من رفتم سمت رختکن تا یکم خودمو درست کنم که کوک اومد داخل
_او چیزی شده
+امم نه فقط خواستم یه چیزی بهت بگم از/ت من.. من
_هوم¿
+ببین من خودم دوست دختر دارم
با حرفی که زد انگار رفتم تو کما و بعد برگشتم
_چیی
+خب ببین منو اون همدیگرو خیلی دوس داریم من بخاطر حرف اقای کیم قبول میکنم
_چی داری میگی.. ی
+لطفا چیزی به پدرت نگو ا/ت
تو شوک بودم که یکی مارو صدا زد که بریم
بیرون که بله رو بگیم
+ببین الان میریم اونجا ولی تابلو نکن
#فیک
∆اره میخوام زودتر ازدواج کنین
(علامت کوک +)
_ پدر یکم زود نیس
∆نه اتفاقا بنظرم خیلی زمان خوبیه بعد از نهار شما دوتا میرین خرید هاتونو میکنین چون میخوام همه چی خیلی خوب پیش بره
-هرچی شما بگین پدر
_قلبم داشت میکنددد
واقعا کوک خیلی ریلکس بود و من خیلی استرس داشتم
نهار خوردیم و من رفتم بالا و یه کراب و کارگو پوشیدم موهامو بالا بستم و رفتم پایین
_من اومدم بریم
+اره
سوار ماشین کوک شدیم و راه افتادیم
داشت رانندگی میکرد طی این چند دیقه هیچ حرفی بینمون ردوبدل نمیشد تا اینکه سکوتو شکوندم و گفتم
_تو مطمعنی که میخوای با من ازدواج کنی
+حرف آقای کیم برای من مهمه هرچی اون بگه من انجام میدم
واسه ازدواج هم مفتخرم که باهات ازدواج کنم
_از حرفش قلبم اکلیلی شد(خواهرم نمیدونی چی در انتظار ته😶)
رفتیم سمت پاساژ و یکم لباس خریدم که رفتیم سمت لباس عروسیا و لباسای مجلسی
داشتم میگشتم بینشون که یکی به چشم خورد خیلی ظریف و زیبا بود
_همینو میخوام
فروشنده:بله حتما
فروشنده لباس رو در اورد
و حساب کردیم
و رفتیم واسه کوک کت شلوار بخریم واقعا همچی بهش میومد
اونم خریدیم و برگشتیم سمت خونه
اون روز گذشت
ویو 3 روز بعد
قرار بود امروز عروسی کنم اونم با کوک
میکاپ ارتیست ها اومدن نزدیک 2 ساعت بود که داشتن میکاپم میکردن که تموم شد
لباس عروسمو رفتم پوشیدن خیلی خوشحال بودم خیلیم خوشگل شده بودم مامانمم پیشم بود
_دخترم چقد زیبا شدی
_ممنون مامان خب فک کنم کوک اومد دیگه من میرم
_باشه دخترم مام زود میایم اونجا
رفتم پایین که جونگ کوکو دیدم که منتظرم بود دره ماشینو باز کردم که دیدمش
+او اومدی اوکی بریم
تا تالار عروسی یک و نیم ساعتی راه بود
رسیدیم کلی فیلم بردار اونجا بود مهمونام داخل کل تالار پر از مهمونا بود
وارد شدیم رفتیم از همه بابت اومدن تشکر کردیم من رفتم سمت رختکن تا یکم خودمو درست کنم که کوک اومد داخل
_او چیزی شده
+امم نه فقط خواستم یه چیزی بهت بگم از/ت من.. من
_هوم¿
+ببین من خودم دوست دختر دارم
با حرفی که زد انگار رفتم تو کما و بعد برگشتم
_چیی
+خب ببین منو اون همدیگرو خیلی دوس داریم من بخاطر حرف اقای کیم قبول میکنم
_چی داری میگی.. ی
+لطفا چیزی به پدرت نگو ا/ت
تو شوک بودم که یکی مارو صدا زد که بریم
بیرون که بله رو بگیم
+ببین الان میریم اونجا ولی تابلو نکن
#فیک
۱.۵k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳