عشق مافیایی
عشق مافیایی
.پارت 4
.
.
+بیا ببرمت حموم
_نه نه..خودم میرم
+بیب من دیدمت
_هوففف...باشه
راوی:
کوک ات رو بلند کرد و بردش حموم
کوک به داخل وان تکیه داده بود و ات هم جلوش نشسته بود و به کوک تکیه داده بود ،داشت دل ات رو ماساژ میداد
_دیکش رو پشتم حس میکردم و خیلی خجالت اور بود(تو ذهنش : باورم نمیشه منی که انقدر از جونکوک بدم میومد الان دیوونه وار عاشقش شدم!)
+بیب میشه بکنم توت؟
_کوک خواهش میکنم بس کن
همین الانم دارم از درد میمیرم
+چرا اصلا باید ازش اجازه بگیرم؟(تو ذهنش)
_یه دفعه دیدم کوک دیکش رو کرد توم،خیلی درد داشت(ذهنش)
_اححححح(جیغ)
+هیس ، بیب فقط داخلش باشه ضربه نمیزنم
_اما خیلی درد داره
+الان دردش تموم میشه
راوی:
کوک گردن ات رو برگردوند و بوسه های نرم میزد به لباش (همونطور که دیکش توی ات بود و بایه دستش دل ات رو ماساژ میداد و با دست دیگش سینه ات رو میمالوند)
بعد بیست مین کاراشون تموم شد و از حموم بیرون اومدن و کوک موهای ات رو سشوار کشید و هردوشون لباس پوشیدن.
رفتن رو تخت و ا/ت پشت به جونکوک کرد جونکوکم دستاشو دور کمرش حلقه کردو پشت گردنشو بوسید و تو گوشش زمزمه کرد : ا/ت تو از ته قلبت دوسم داری؟؟
ا/ت : خشکم زده بود نمیدونستم چی بگم.......
..........
کوک : ا/ت؟؟؟
ا/ت : میخوام بات رو راست باشم من تا قبل از این که باهات آشنا بشنم ازت متنفر بودم ولی الان دیوونه وار دوست دارم کوک.
خماری.......
شرطا : 9 تا لایک
3 تا کامنت
حمایت کنیددددد 💞✨
.پارت 4
.
.
+بیا ببرمت حموم
_نه نه..خودم میرم
+بیب من دیدمت
_هوففف...باشه
راوی:
کوک ات رو بلند کرد و بردش حموم
کوک به داخل وان تکیه داده بود و ات هم جلوش نشسته بود و به کوک تکیه داده بود ،داشت دل ات رو ماساژ میداد
_دیکش رو پشتم حس میکردم و خیلی خجالت اور بود(تو ذهنش : باورم نمیشه منی که انقدر از جونکوک بدم میومد الان دیوونه وار عاشقش شدم!)
+بیب میشه بکنم توت؟
_کوک خواهش میکنم بس کن
همین الانم دارم از درد میمیرم
+چرا اصلا باید ازش اجازه بگیرم؟(تو ذهنش)
_یه دفعه دیدم کوک دیکش رو کرد توم،خیلی درد داشت(ذهنش)
_اححححح(جیغ)
+هیس ، بیب فقط داخلش باشه ضربه نمیزنم
_اما خیلی درد داره
+الان دردش تموم میشه
راوی:
کوک گردن ات رو برگردوند و بوسه های نرم میزد به لباش (همونطور که دیکش توی ات بود و بایه دستش دل ات رو ماساژ میداد و با دست دیگش سینه ات رو میمالوند)
بعد بیست مین کاراشون تموم شد و از حموم بیرون اومدن و کوک موهای ات رو سشوار کشید و هردوشون لباس پوشیدن.
رفتن رو تخت و ا/ت پشت به جونکوک کرد جونکوکم دستاشو دور کمرش حلقه کردو پشت گردنشو بوسید و تو گوشش زمزمه کرد : ا/ت تو از ته قلبت دوسم داری؟؟
ا/ت : خشکم زده بود نمیدونستم چی بگم.......
..........
کوک : ا/ت؟؟؟
ا/ت : میخوام بات رو راست باشم من تا قبل از این که باهات آشنا بشنم ازت متنفر بودم ولی الان دیوونه وار دوست دارم کوک.
خماری.......
شرطا : 9 تا لایک
3 تا کامنت
حمایت کنیددددد 💞✨
۷.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.