🌛🇵 🇦 🇷 🇹 :①②❤️🔥
🌛🇵 🇦 🇷 🇹 :①②❤️🔥
یبیو: خیلی ممنونم
ژان: خواهش میکنم...
ژان: یبیو!
یبیو: هم؟
ژان: میگم..من باید برم شرکت پیش بابام من روزایی که مدرسه نمیرم شرکتم...
یبیو: عا... باشه...
ژان: اینجا... خونه خودته.. پس تا ساعت۸با خونه تنهات میزارم...
یبیو: راستی... من برای شام یه غذای عالی بلدم... درست کنم؟
ژان: ها... یادم رفت بگم... لازم نیست درست کنی... شب میریم جایی...! هروقت اومدم دنبالت بیا پایین... باشه؟
یبیو: هوم... باشه...
"ویو ژان
حاضر شدمو خوشتیپ کردم... چون پدرم دوست داذه منو اینجوری ببینه منو خانوادم درسته دور از هم زندگی میکنیم... ولی منو پدرم تو یه شرکتیم... البته شرکت برای اونه و اون منو استخدام کرده... تا بتونم پولی برای خودم دربیارم...بعد از اماده شدنم رفتم پیش یبیو که داشت از یخچال اب ورمیداشت تا بخوره... ابو نکشیده سرش رفتم از پشت بغلش کردم... که یهو برگشت... صورتمون تو ۲سانتی مونده بود... که بیشتر نزدیک شدم شد۱سانتی... و رفتم جلو... یه بوسه ریز کوتاه به لباش زدم... اخ که چقدر خوشمزست...
ژان: مواظب خودت باش...!
یبیو: توهم همینطور...
نویسنده: @kim_jung_yeon
یبیو: خیلی ممنونم
ژان: خواهش میکنم...
ژان: یبیو!
یبیو: هم؟
ژان: میگم..من باید برم شرکت پیش بابام من روزایی که مدرسه نمیرم شرکتم...
یبیو: عا... باشه...
ژان: اینجا... خونه خودته.. پس تا ساعت۸با خونه تنهات میزارم...
یبیو: راستی... من برای شام یه غذای عالی بلدم... درست کنم؟
ژان: ها... یادم رفت بگم... لازم نیست درست کنی... شب میریم جایی...! هروقت اومدم دنبالت بیا پایین... باشه؟
یبیو: هوم... باشه...
"ویو ژان
حاضر شدمو خوشتیپ کردم... چون پدرم دوست داذه منو اینجوری ببینه منو خانوادم درسته دور از هم زندگی میکنیم... ولی منو پدرم تو یه شرکتیم... البته شرکت برای اونه و اون منو استخدام کرده... تا بتونم پولی برای خودم دربیارم...بعد از اماده شدنم رفتم پیش یبیو که داشت از یخچال اب ورمیداشت تا بخوره... ابو نکشیده سرش رفتم از پشت بغلش کردم... که یهو برگشت... صورتمون تو ۲سانتی مونده بود... که بیشتر نزدیک شدم شد۱سانتی... و رفتم جلو... یه بوسه ریز کوتاه به لباش زدم... اخ که چقدر خوشمزست...
ژان: مواظب خودت باش...!
یبیو: توهم همینطور...
نویسنده: @kim_jung_yeon
۳.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.