◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
◤𝐌𝐢𝐬𝐭𝐫𝐞𝐬𝐬 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚◢
𝐏𝐚𝐫𝐭 39
═════════════════
مدتی بود که چیزی نمیگفت
جین برای او یک دوست چندین روزه ولی مرد ؟!
او برادر خود را از دست داده بود برادری که مطمئنا مرد بهش اعتماد داشته و برایش ارزش قائل شده
دوست داشت باور کند مشکل بهخاطر وجود او است و مرد بزرگتر فقط برای حضور او دست به همچین کاری زده و با رفتناش و با نبودنش همه چیز درست میشود ولی مشخص بود که بحث...بحث قدرت است و مرد بزرگتر خواستار قدرت بوده
تمام مدت مرد را در اغوش گرفته بود و سرش را روی سینه خود گذاشته بود و او را نوازش میکرد جرئت نگاه کردن به چشمان مرد را نداشت
تمام روز از مرد ناراحت بود و حتی منتظر لحظه ای بود که مثل گربه ای به مرد پریده و او را چنگ بزند ولی حتی تصور اینکه مرد لحظه ای متوجه خیانت برادرش شده و در ان لحظه تنها و تنها بوده باعث میشد همه چیز را فراموش کند
انگار نه انگار که دیشب خوشحال و خوشخنده در اغوش هم بودند
حتی خود را در جایگاهی نمیدید که مرد را آرام کند البته تلاشی کوچیک کرد که حتی از نظر مرد در آن شرایط کیوت بود
═════════════════
❦ : تهیونگ ، میخوای گریه کنی ؟!
♰ : گریه ؟
═════════════════
مرد لبخندی زیبا ، اروم و کوتاه زد..
عجیب بود که در ان لحظه اینقدر جلوی دخترک اسیبپذیر به نظر میرسید و حتی الان دخترک حرف از گریه میزد!!
دوباره سعی در حفظ ان چهره مافیایی سرد بیرحم اش کرد او که به خیانت اطرافیان اهمیتی نمیداد ، حال فرد میخواست غریبه باشد ، دوست باشد و یا حتی برادر بزرگاش
خودش را با تصور اینکه فقط خواسته اغوش دخترک داشته گول زد و پاسخ داد
═════════════════
♰ : هی با یک بچه ۵ ساله صحبت نمیکنی...گریه ؟! فقط دارم به این فکر میکنم که چطوری اشک اون خیانتکار هارو در بیارم
❦ : بله بله
♰ : مسخره میکنی ؟!
❦ : بله بله
═════════════════
مرد به سختی و با ناراحتی از اغوش دخترک بیرون امد و به چشمانش خیره شد...
از کی جذابیتاش اینقدر از نظر دخترک افتاده بود که میتوانست در چشمان از نظر خود ترسناکاش خیره شود و او را به سخره بگیرد ؟
═════════════════
♰ : واقعا داری مسخره میکنی ؟
❦ : واقعا داری دوباره میپرسی ؟!
♰ : هی...یو نابی ، من کیم تهیونگ ، کیم تهیونگ
❦ : این جمله رو یکبار دیگه هم شنیده بودم و در جواب گفتم تو برگ چغندرم نیستی
═════════════════
𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏:180 𝒍𝒊𝒌𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 19۵ 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
𝐏𝐚𝐫𝐭 39
═════════════════
مدتی بود که چیزی نمیگفت
جین برای او یک دوست چندین روزه ولی مرد ؟!
او برادر خود را از دست داده بود برادری که مطمئنا مرد بهش اعتماد داشته و برایش ارزش قائل شده
دوست داشت باور کند مشکل بهخاطر وجود او است و مرد بزرگتر فقط برای حضور او دست به همچین کاری زده و با رفتناش و با نبودنش همه چیز درست میشود ولی مشخص بود که بحث...بحث قدرت است و مرد بزرگتر خواستار قدرت بوده
تمام مدت مرد را در اغوش گرفته بود و سرش را روی سینه خود گذاشته بود و او را نوازش میکرد جرئت نگاه کردن به چشمان مرد را نداشت
تمام روز از مرد ناراحت بود و حتی منتظر لحظه ای بود که مثل گربه ای به مرد پریده و او را چنگ بزند ولی حتی تصور اینکه مرد لحظه ای متوجه خیانت برادرش شده و در ان لحظه تنها و تنها بوده باعث میشد همه چیز را فراموش کند
انگار نه انگار که دیشب خوشحال و خوشخنده در اغوش هم بودند
حتی خود را در جایگاهی نمیدید که مرد را آرام کند البته تلاشی کوچیک کرد که حتی از نظر مرد در آن شرایط کیوت بود
═════════════════
❦ : تهیونگ ، میخوای گریه کنی ؟!
♰ : گریه ؟
═════════════════
مرد لبخندی زیبا ، اروم و کوتاه زد..
عجیب بود که در ان لحظه اینقدر جلوی دخترک اسیبپذیر به نظر میرسید و حتی الان دخترک حرف از گریه میزد!!
دوباره سعی در حفظ ان چهره مافیایی سرد بیرحم اش کرد او که به خیانت اطرافیان اهمیتی نمیداد ، حال فرد میخواست غریبه باشد ، دوست باشد و یا حتی برادر بزرگاش
خودش را با تصور اینکه فقط خواسته اغوش دخترک داشته گول زد و پاسخ داد
═════════════════
♰ : هی با یک بچه ۵ ساله صحبت نمیکنی...گریه ؟! فقط دارم به این فکر میکنم که چطوری اشک اون خیانتکار هارو در بیارم
❦ : بله بله
♰ : مسخره میکنی ؟!
❦ : بله بله
═════════════════
مرد به سختی و با ناراحتی از اغوش دخترک بیرون امد و به چشمانش خیره شد...
از کی جذابیتاش اینقدر از نظر دخترک افتاده بود که میتوانست در چشمان از نظر خود ترسناکاش خیره شود و او را به سخره بگیرد ؟
═════════════════
♰ : واقعا داری مسخره میکنی ؟
❦ : واقعا داری دوباره میپرسی ؟!
♰ : هی...یو نابی ، من کیم تهیونگ ، کیم تهیونگ
❦ : این جمله رو یکبار دیگه هم شنیده بودم و در جواب گفتم تو برگ چغندرم نیستی
═════════════════
𝑪𝒐𝒏𝒅𝒊𝒕𝒊𝒐𝒏:180 𝒍𝒊𝒌𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 19۵ 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕𝒔
𝑫𝒐𝒏'𝒕 𝒇𝒐𝒓𝒈𝒆𝒕 𝒕𝒐 𝒍𝒊𝒌𝒆, 𝒄𝒐𝒎𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒇𝒐𝒍𝒍𝒐𝒘 🩵🫶
۴۷.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.