فیک جونگ.کوک ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ۴
پ.کوک: اگه همو دوست دارین همو ببوسید
حسابی شوکه شدم ولی کوک به هیجاش نبود و خیلی آروم به نظر میومد
آخه توی قرارداد تماس فیزیکی و رابطه دوری میکردیم و انجام نمیدادیم
توی همین فکرا بودم که یهو کوک
چونه ام رو گرفته و بوس*ه کوتاهی روی لبام گذاشت
قلبم داشت تند میزد چرا اینجوری شدم عع به خودت بیا ات
****
نشسته بودیم صحبت میکردیم که مامان کوک یه لیوان آب اورد داد به کوک
کوک وقتی آب رو خورد چند دیقه بعدش شروع کرد به عرق کردن
*ویو کوک*
بعد از خوردن آب بدنم شروع کرد به داغ شدن طوری که میخواستم آب یخ رو خودو بریزم به ات نگاه کردم دیدم با نگرانی بهم نگاه میکنه
نکنه.. مامان..
*ویو مامان کوک*
معلوم بود بو*سه الکی بود برای اینکه مطمئن بشم
رفتم یه لیوان آب ریختم و توش پودر تحریک کنند (شرمنده نمیدونم اسمش چیه ) ریختم توی لیوان و هم زدم
وقتی دادم به کوک کلشو سر کشید
بعد از چند دیقه شروع کرد به عرق زدن اینم بگم کوک امشب اینجا میخوابه
*****بعداز یک ربع
م.کوک: برین بخوابین دیگه ماهم داریم میخوابیم
کوک: باشه
دست ات رو گرفت بدو بدو بردش توی اتاق
و
مثل همیشه اسمات
(برای خواندن اسمات به کامنت ها مراجعه نمیاد (یهو کتابی سخن میگویم))
صبح وقتی بیدارشدم درد داشتم رفتم حموم وقتی اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه بخورم
که مامان کوک گفت......
ادامه دارد........
پارت ۴
پ.کوک: اگه همو دوست دارین همو ببوسید
حسابی شوکه شدم ولی کوک به هیجاش نبود و خیلی آروم به نظر میومد
آخه توی قرارداد تماس فیزیکی و رابطه دوری میکردیم و انجام نمیدادیم
توی همین فکرا بودم که یهو کوک
چونه ام رو گرفته و بوس*ه کوتاهی روی لبام گذاشت
قلبم داشت تند میزد چرا اینجوری شدم عع به خودت بیا ات
****
نشسته بودیم صحبت میکردیم که مامان کوک یه لیوان آب اورد داد به کوک
کوک وقتی آب رو خورد چند دیقه بعدش شروع کرد به عرق کردن
*ویو کوک*
بعد از خوردن آب بدنم شروع کرد به داغ شدن طوری که میخواستم آب یخ رو خودو بریزم به ات نگاه کردم دیدم با نگرانی بهم نگاه میکنه
نکنه.. مامان..
*ویو مامان کوک*
معلوم بود بو*سه الکی بود برای اینکه مطمئن بشم
رفتم یه لیوان آب ریختم و توش پودر تحریک کنند (شرمنده نمیدونم اسمش چیه ) ریختم توی لیوان و هم زدم
وقتی دادم به کوک کلشو سر کشید
بعد از چند دیقه شروع کرد به عرق زدن اینم بگم کوک امشب اینجا میخوابه
*****بعداز یک ربع
م.کوک: برین بخوابین دیگه ماهم داریم میخوابیم
کوک: باشه
دست ات رو گرفت بدو بدو بردش توی اتاق
و
مثل همیشه اسمات
(برای خواندن اسمات به کامنت ها مراجعه نمیاد (یهو کتابی سخن میگویم))
صبح وقتی بیدارشدم درد داشتم رفتم حموم وقتی اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین صبحونه بخورم
که مامان کوک گفت......
ادامه دارد........
۵.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.