پارت یک
پارت_یک
*(ویو ا/ت) *
صبح زود بود که بیدار شده بودم مامانم فریاد کشید ا/ت بیا اینجا
رفتم پیش مامانم که یهو یک سیلی خوابوند زیره گوشیم
ا/م:دختره ی بی حیا چطور با ما این کارو کردی آبروی ما روی بردی؟!
ا/ت:ا/م چیشده؟ ( با صدای بغض آلود)
ا/م:کاری که با دختر خالت کردی یادت میاد بی حیا؟
(پرش زمان به عقب)
یک شبی بود که دخترخاله ام یونا اومده بود خونه ی ما ازش متنفرم چون خیلی پرو هست رفتم کنارش نشستم که گفت
یونا:ایش چه خونه ی بهم ریخته ای
ا/ت:حالا نه که تو توی قصر زندگی میکنی ( چشم غره)
یونا :خونه ی ما هرچی باشه از خونه ی تو بهتره
ا/ت:ولی قیافت چی اون که بهتر نیست؟
زیر لب پرو ای گفت منم رفتم تو اتاقم تا اون قیافه شو نبینیم که یهو ا/م در زد
ا/م:دختر این کارت زشته تا کسی میاد خونمون میچپی تو این اتاق
ا/ت:مامان حوصله اون دختره چشم سفید رو ندارم
ا/م:هرچی باشه خالت بعد مدت ها اومده بیا زشته
ا/ت:اوففف..... باشه
داشتم راه میرفتم که یهو یونا پاشو دراز کردو محکم خوردم زمین و به تیزی زانوم خورد و خون اومد
ا/م:واییی دخترم حالت خوبه؟
یونا:وای باورم نمیشه با یک جفتک من اینجوری لوس بنظر بیای ( خنده)
داشتم حرص میخوردم و هیمنجوری از پام خون میومد و خاله هم نگران بود که یه یونا یک چیزی گفت
ا/م:بیا رو پات یچیزی بزارم
و یک دستمال گزاشت تا خونش بند بیاد
و منم داشتم نقشه میکشیدم که یهو یک فکری به ذهنم اومد رفتم توی وسایل لوازم آرایشیش قهوه ریختم و به دوست پسرش پیام دادم که من دوست پسرش مو از این حرفا که یونا هم مثل خر گریه کرد
*(ویو حال) *
ا/م:میدونی اون دختره بخاطر پسره چندین روز از اتاقش بیرون نرفته؟؟؟
ا/ت:مامان واقعا بخاطر یونا منو میزنی اون یک کاری کرد پام تا صبح خون بیاد
ا/م:گمشو بیرونننن
ا/ت:اما مامان من وسیله ندارم
ا/م:گفتم گمشووو
و بیرونم کرد
بخدا دستم درد گرفتتتت یکم استراحت بدین😂🙁
*(ویو ا/ت) *
صبح زود بود که بیدار شده بودم مامانم فریاد کشید ا/ت بیا اینجا
رفتم پیش مامانم که یهو یک سیلی خوابوند زیره گوشیم
ا/م:دختره ی بی حیا چطور با ما این کارو کردی آبروی ما روی بردی؟!
ا/ت:ا/م چیشده؟ ( با صدای بغض آلود)
ا/م:کاری که با دختر خالت کردی یادت میاد بی حیا؟
(پرش زمان به عقب)
یک شبی بود که دخترخاله ام یونا اومده بود خونه ی ما ازش متنفرم چون خیلی پرو هست رفتم کنارش نشستم که گفت
یونا:ایش چه خونه ی بهم ریخته ای
ا/ت:حالا نه که تو توی قصر زندگی میکنی ( چشم غره)
یونا :خونه ی ما هرچی باشه از خونه ی تو بهتره
ا/ت:ولی قیافت چی اون که بهتر نیست؟
زیر لب پرو ای گفت منم رفتم تو اتاقم تا اون قیافه شو نبینیم که یهو ا/م در زد
ا/م:دختر این کارت زشته تا کسی میاد خونمون میچپی تو این اتاق
ا/ت:مامان حوصله اون دختره چشم سفید رو ندارم
ا/م:هرچی باشه خالت بعد مدت ها اومده بیا زشته
ا/ت:اوففف..... باشه
داشتم راه میرفتم که یهو یونا پاشو دراز کردو محکم خوردم زمین و به تیزی زانوم خورد و خون اومد
ا/م:واییی دخترم حالت خوبه؟
یونا:وای باورم نمیشه با یک جفتک من اینجوری لوس بنظر بیای ( خنده)
داشتم حرص میخوردم و هیمنجوری از پام خون میومد و خاله هم نگران بود که یه یونا یک چیزی گفت
ا/م:بیا رو پات یچیزی بزارم
و یک دستمال گزاشت تا خونش بند بیاد
و منم داشتم نقشه میکشیدم که یهو یک فکری به ذهنم اومد رفتم توی وسایل لوازم آرایشیش قهوه ریختم و به دوست پسرش پیام دادم که من دوست پسرش مو از این حرفا که یونا هم مثل خر گریه کرد
*(ویو حال) *
ا/م:میدونی اون دختره بخاطر پسره چندین روز از اتاقش بیرون نرفته؟؟؟
ا/ت:مامان واقعا بخاطر یونا منو میزنی اون یک کاری کرد پام تا صبح خون بیاد
ا/م:گمشو بیرونننن
ا/ت:اما مامان من وسیله ندارم
ا/م:گفتم گمشووو
و بیرونم کرد
بخدا دستم درد گرفتتتت یکم استراحت بدین😂🙁
۲.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.