𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒
از زبان کوک
ب. ب: خب جونگ کوک و یونا همونطور که میدونید علاوه بر خودتون پدر هاتونم مافیا هستن و برای قدرت بیشتر نیاز به یه وصلت هست چون قراره باهم یه همکاری داشته باشن پس شما دوتا باید باهم ازدواج کنید و هم اینطور باید وارث بیارید و صاحب فرزند بشید
+_چیییی؟
بویونگ :پدربزرگ این ایر ممکنه من با این ازدواج مخالفم
_بویونگ دهنتو ببند تو کی هستی که بخواهی مخالفت کنی به تو ربطی نداره تو چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکن
بعد از اینکه پدربزرگم صحبت کرد واقعا شکه شدم که بویونگ باز پرید وسط و اعصابمو خورد کرد
_پدربزرگ میشه منو یونا یکم صحبت کنیم
ب. ب:البته برید تو اتاق و صحبت هاتونو بکنید
پاشدیم رفتیم تو اتاق که یونا بحث رو شروع کرد
+الان چیکار کنیم؟
_نمیدونم ولی اینو میدونم که نمیتونم از زیرش در بریم تو که خوب پدربزرگو میشناسی
+راهی نداریم (کمی ترس)
احساس کردم چیزی اذیتش میکنه پس دستشو گرفتم و گفتم
_یونا چیزی اذیتت میکنه؟ بهم بگو
تو چشمام نگاه کرد و گفت
+جونگ کوک من میترسم آخر و عاقبت این ازدواج چیه اصلا بعد ازدواج وه بلایی سرمون میاد قول میدی بعد از ازدواج اذیتم نکنی؟
_یونا من تاحالا اذیتت کردم اصلا باعث یک کدوم از ناراحتیات من بودم؟
+نه
_قول میدم بعد از ازدواجم همینطوری باشیم ما نمیتونیم از زیرش در بریم پس بیا مثل بقیه زوج ها خوشبخت باشیم
+باشه
بغلش کردم این دختر خیلی خوشبوعه
از زبان کوک
ب. ب: خب جونگ کوک و یونا همونطور که میدونید علاوه بر خودتون پدر هاتونم مافیا هستن و برای قدرت بیشتر نیاز به یه وصلت هست چون قراره باهم یه همکاری داشته باشن پس شما دوتا باید باهم ازدواج کنید و هم اینطور باید وارث بیارید و صاحب فرزند بشید
+_چیییی؟
بویونگ :پدربزرگ این ایر ممکنه من با این ازدواج مخالفم
_بویونگ دهنتو ببند تو کی هستی که بخواهی مخالفت کنی به تو ربطی نداره تو چیزی که بهت مربوط نیست دخالت نکن
بعد از اینکه پدربزرگم صحبت کرد واقعا شکه شدم که بویونگ باز پرید وسط و اعصابمو خورد کرد
_پدربزرگ میشه منو یونا یکم صحبت کنیم
ب. ب:البته برید تو اتاق و صحبت هاتونو بکنید
پاشدیم رفتیم تو اتاق که یونا بحث رو شروع کرد
+الان چیکار کنیم؟
_نمیدونم ولی اینو میدونم که نمیتونم از زیرش در بریم تو که خوب پدربزرگو میشناسی
+راهی نداریم (کمی ترس)
احساس کردم چیزی اذیتش میکنه پس دستشو گرفتم و گفتم
_یونا چیزی اذیتت میکنه؟ بهم بگو
تو چشمام نگاه کرد و گفت
+جونگ کوک من میترسم آخر و عاقبت این ازدواج چیه اصلا بعد ازدواج وه بلایی سرمون میاد قول میدی بعد از ازدواج اذیتم نکنی؟
_یونا من تاحالا اذیتت کردم اصلا باعث یک کدوم از ناراحتیات من بودم؟
+نه
_قول میدم بعد از ازدواجم همینطوری باشیم ما نمیتونیم از زیرش در بریم پس بیا مثل بقیه زوج ها خوشبخت باشیم
+باشه
بغلش کردم این دختر خیلی خوشبوعه
۲.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.