پارت ۴
خطبه جاری میشود . به عقد هم در میایم . ترلان حلقه هامان را می آورد . رینگ ساده است . اسم هایمان در دل حلقه ها حک شده است .
با عسل کام هم را شیرین نمیکنیم . این نجوا های زیر لبش هست که به کامم عسل می اید . حبه حبه قند در دل عاشقم آب می کند .
حاج زین الدین سپه سالار پیش میاید . محبوب دل نگاه نافذش را از این مرد به ارث برده است .
به پایش می ایستم . استرس دارم . دستم در دست محبوب دل عرق کرده است .
هدیه عقدمان سندی شش دونگ است . در خانه باغ حاجی . در همسایگی زرین تاج خانوم که حتی به عقدمان نیامده است .
حاج زین الدین می گوید :
-گشت و گذارتون رو کردید شب خونه باشید …
حرف پدرش را می برد :
-حاج خانوم ….
– اون با من ،چند صباحی بگذره دلش نرم میشه کوتاه میاد.
بعید می دانستم دل زن با من یکی صاف شود . گفته بود به عقد پسرم در بیایی روزگارت سیاه است . ته دلم را با زبان تلخش خالی کرده بود .
گفته بود من برای ته تغاری حاج زین الدین آرزوها دارم . گفته بود تو در شأن پسرم نیستی . من را در شأن خودشان نمی دید .
پدرم جلو نیامد . مادرم و ترلان فقط پیش امدند .مادر که در آغوشم می گیرد .
بغض بیخ گلویم می چسبد .
هنوز نگاهش دلخور است اما مادر است با همه دلخوری مهربان است . گردنبند یادگار مادرش را به من هدیه می دهد . می دانم که به جانش بسته است .
زیرگوشم مادرانه نجوا می کند . از شبی که در پیش داریم می گوید و من سرخ و سفید میشوم .
از بنیه ضعیف من و هیکل او که دوتای من است می گوید و دلم میخواهد زمین دهان باز کند و من را به قعر خودش بکشد.
موتور سیکلتش را روبروی محضر پارک کرده است ، حتی خودش هم کت و شلوار به تن نکرده و من هم حریف نشده بودم . از تیپ رسمی بیزار است .
خودش را قلدور گرفته گفته بود من همینم که هستم جرئت داری نخواه . و من هم جرئتش را هم اگر داشتم دلش را نداشتم .
ترک موتورش می نشینم می گوید :
– دستتو حلقه کن دور کمرم جوجه رنگی .
می خندم :
– من قناریم جوجه رنگیم چیم اخر ؟؟
– تو عزیزدل اقاتی تاج سر منی بگم یا ملتفت شدی جغل خانم ؟
دستم به دور کمرش نمی رسد . دربرابرش زیادی نحیفم , سر به شانه پهن مردانه اش میچسبانم .
– بگو بازم .
– پدرسوخته رو ببینا چه خوشش اومده .
غش غش میخندم و او صدا بم می کند.
– جووون من به قربون خندهات.
– زبونتو گاز بگیر .
– چشم . شما امر کن خانوم .
با عسل کام هم را شیرین نمیکنیم . این نجوا های زیر لبش هست که به کامم عسل می اید . حبه حبه قند در دل عاشقم آب می کند .
حاج زین الدین سپه سالار پیش میاید . محبوب دل نگاه نافذش را از این مرد به ارث برده است .
به پایش می ایستم . استرس دارم . دستم در دست محبوب دل عرق کرده است .
هدیه عقدمان سندی شش دونگ است . در خانه باغ حاجی . در همسایگی زرین تاج خانوم که حتی به عقدمان نیامده است .
حاج زین الدین می گوید :
-گشت و گذارتون رو کردید شب خونه باشید …
حرف پدرش را می برد :
-حاج خانوم ….
– اون با من ،چند صباحی بگذره دلش نرم میشه کوتاه میاد.
بعید می دانستم دل زن با من یکی صاف شود . گفته بود به عقد پسرم در بیایی روزگارت سیاه است . ته دلم را با زبان تلخش خالی کرده بود .
گفته بود من برای ته تغاری حاج زین الدین آرزوها دارم . گفته بود تو در شأن پسرم نیستی . من را در شأن خودشان نمی دید .
پدرم جلو نیامد . مادرم و ترلان فقط پیش امدند .مادر که در آغوشم می گیرد .
بغض بیخ گلویم می چسبد .
هنوز نگاهش دلخور است اما مادر است با همه دلخوری مهربان است . گردنبند یادگار مادرش را به من هدیه می دهد . می دانم که به جانش بسته است .
زیرگوشم مادرانه نجوا می کند . از شبی که در پیش داریم می گوید و من سرخ و سفید میشوم .
از بنیه ضعیف من و هیکل او که دوتای من است می گوید و دلم میخواهد زمین دهان باز کند و من را به قعر خودش بکشد.
موتور سیکلتش را روبروی محضر پارک کرده است ، حتی خودش هم کت و شلوار به تن نکرده و من هم حریف نشده بودم . از تیپ رسمی بیزار است .
خودش را قلدور گرفته گفته بود من همینم که هستم جرئت داری نخواه . و من هم جرئتش را هم اگر داشتم دلش را نداشتم .
ترک موتورش می نشینم می گوید :
– دستتو حلقه کن دور کمرم جوجه رنگی .
می خندم :
– من قناریم جوجه رنگیم چیم اخر ؟؟
– تو عزیزدل اقاتی تاج سر منی بگم یا ملتفت شدی جغل خانم ؟
دستم به دور کمرش نمی رسد . دربرابرش زیادی نحیفم , سر به شانه پهن مردانه اش میچسبانم .
– بگو بازم .
– پدرسوخته رو ببینا چه خوشش اومده .
غش غش میخندم و او صدا بم می کند.
– جووون من به قربون خندهات.
– زبونتو گاز بگیر .
– چشم . شما امر کن خانوم .
۱.۴k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.