پارت ۱۵
اخم های مهبد درهم می رود .پنجه ام را میان پنجه مردانه اش جا می دهد و در سینه مادرش در می اید .
– این دختره زنه منه اسم داره توکا . هرکس هم به زن من بی احترامی کنه انگار منو انک کرده زرین تاج خانوم .
– چه وردی خوندی . چی به خوردش دادی دختره اکله که پسرم تو روم وایمیسته ؟
– طرف حساب شما منم . در ثانی خوش ندارم کسی صداشو سر زنم بلند کنه .
– به خاطر این دختره تو روی من وامیستی ؟
– مادری . سروری سالاری احترامت واجب زرین تاج خانوم . اما اگه بی حرمتی به زنم ببینم ساکت نمی شینم الان هم حالم خوش نیست میخوام برم خونم استراحت کنم اگه اجازه بدین .
زرین تاج خانوم پشت چشم نازک می کند و با دلخوری از سر راهمان کنار می رود .
متوجه نق نق زیر لبی اش می شوم . دشنام ناسزا یا حتی نفرین هر چه هست بلاشک سهم من است .
جانش هست و مهبد .
دل نفرین کردنش را ندارد هرچند برای من دیو است ولی برای پسرش کم از فرشته ندارد .
به خانه خودمان داخل میشویم .
بی حال تن کوفته اش را روی کاناپه اوار می کند .
می گویم :
– اینجا اذیتی . برو تو اتاق بخواب .
سر در کوسن فرو می برد نیم رخ سرخش از نظرم دور نمی ماند .
لب می گزم :
– درد داری ؟
– یه لیوان آب به من میدی ؟ قربون دستت .
چشمی می گویم و به آشپزخانه میروم .
کاملاً تجهیز است حتی ماشین ظرفشویی هم دارد .
تازه یادم می آید که من به آشپزخانه خانه ام سر نزده ام .
لیوانی اب پر می کنم .
در بخچال سرک می کشم .پر است . از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود .
با مسکن و آب نزدش برمیگردم . ناله اش زیر زبانی است ولی میشنوم.
– الهی بمیرم درد نکشی .
سر از کوسن بلند می کند . اخم می کند .
– کشت و کشتار راه ننداز .
خودش را بالا می کشد . میخواهد لیوان را از دستم بگیرد ولی اجاره نمی دهم .
خودم مسکن را به خوردش میدهم . آب به او می نوشانم .
بوسه به پشت پنجه ام میزند . می گویم :
-داغی .
عرق کرده است . می نالد :
– پنجره رو وا می کنی ؟
– سرما میخوری .
کمکش می کنم تا لباس از تن در بیاورد . و به شرم چشم از عضلات شش تکه شکمش می گیرم .
بیحالی اش عذابم میدهد .
با بالا تنه عریان روی کاناپه دراز میکشد .
– سینه پهلو نکنی ؟
تخس چانه بالا می اندازد .شبیه پسر بچه ها شده است .
لبخند میزنم که ای جان ضعیفی می گوید .
می گویم :
– گرسنه نیستی ؟
پنجه ام را به بازی می گیرد و هومی می کشد و من نیم خیز میشوم .
دستم را ول نمی کند .
– کجا ؟
– برم شام بار بذارم دیگه .
– بلدی ؟
– تو فکرکن بلد نباشم .
– دست و پنجه اتو نسوزنی بچه .
تشر میزنم : عه مهبد .
با درد میخندد : جان قناری مهبد ؟
– این دختره زنه منه اسم داره توکا . هرکس هم به زن من بی احترامی کنه انگار منو انک کرده زرین تاج خانوم .
– چه وردی خوندی . چی به خوردش دادی دختره اکله که پسرم تو روم وایمیسته ؟
– طرف حساب شما منم . در ثانی خوش ندارم کسی صداشو سر زنم بلند کنه .
– به خاطر این دختره تو روی من وامیستی ؟
– مادری . سروری سالاری احترامت واجب زرین تاج خانوم . اما اگه بی حرمتی به زنم ببینم ساکت نمی شینم الان هم حالم خوش نیست میخوام برم خونم استراحت کنم اگه اجازه بدین .
زرین تاج خانوم پشت چشم نازک می کند و با دلخوری از سر راهمان کنار می رود .
متوجه نق نق زیر لبی اش می شوم . دشنام ناسزا یا حتی نفرین هر چه هست بلاشک سهم من است .
جانش هست و مهبد .
دل نفرین کردنش را ندارد هرچند برای من دیو است ولی برای پسرش کم از فرشته ندارد .
به خانه خودمان داخل میشویم .
بی حال تن کوفته اش را روی کاناپه اوار می کند .
می گویم :
– اینجا اذیتی . برو تو اتاق بخواب .
سر در کوسن فرو می برد نیم رخ سرخش از نظرم دور نمی ماند .
لب می گزم :
– درد داری ؟
– یه لیوان آب به من میدی ؟ قربون دستت .
چشمی می گویم و به آشپزخانه میروم .
کاملاً تجهیز است حتی ماشین ظرفشویی هم دارد .
تازه یادم می آید که من به آشپزخانه خانه ام سر نزده ام .
لیوانی اب پر می کنم .
در بخچال سرک می کشم .پر است . از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود .
با مسکن و آب نزدش برمیگردم . ناله اش زیر زبانی است ولی میشنوم.
– الهی بمیرم درد نکشی .
سر از کوسن بلند می کند . اخم می کند .
– کشت و کشتار راه ننداز .
خودش را بالا می کشد . میخواهد لیوان را از دستم بگیرد ولی اجاره نمی دهم .
خودم مسکن را به خوردش میدهم . آب به او می نوشانم .
بوسه به پشت پنجه ام میزند . می گویم :
-داغی .
عرق کرده است . می نالد :
– پنجره رو وا می کنی ؟
– سرما میخوری .
کمکش می کنم تا لباس از تن در بیاورد . و به شرم چشم از عضلات شش تکه شکمش می گیرم .
بیحالی اش عذابم میدهد .
با بالا تنه عریان روی کاناپه دراز میکشد .
– سینه پهلو نکنی ؟
تخس چانه بالا می اندازد .شبیه پسر بچه ها شده است .
لبخند میزنم که ای جان ضعیفی می گوید .
می گویم :
– گرسنه نیستی ؟
پنجه ام را به بازی می گیرد و هومی می کشد و من نیم خیز میشوم .
دستم را ول نمی کند .
– کجا ؟
– برم شام بار بذارم دیگه .
– بلدی ؟
– تو فکرکن بلد نباشم .
– دست و پنجه اتو نسوزنی بچه .
تشر میزنم : عه مهبد .
با درد میخندد : جان قناری مهبد ؟
۲.۷k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.