گل ارکیده
part ¹⁵
کمکم دنباله لباس عروسو گرفت و وارد عمارتی که مادر تهیونگ برامون اماده کرده بود
ات : اتاق من کجاس میخوام لباسمو عوض کنم
تهیونگ : اتاقمون طبقه بالا هس وایسا کمکت کنم
چرا رو کلمه اتاقمون تاکید کرد اوفففف جدیدا رفتاراش برام عجیبه
با کمکش از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاق حرکت کردم
با باز شدن در اتاق دهنم تا زمین باز شد اینا چیه
بادکنکای قرمز و مشکی توی سقف اتاق گلای پر پر شده ای که کف اتاق ریخته بودن روی میز جلو تخت شراب و جام و تنقلات بود چییییی روی تخت لبای خواب قرمز بود اینا چیع
الان به جز من هراز نفر دیگم خجالت کشیدن
تهیونگ وقتی دید ماتم برده خودش زود تر وارد اتاق شد و خطاب به من گفت
تهیونگ : نمی خوای لباستو عوض کنی
به خودم اومدم و دهنمو بستم و گفتم
ات : چرا ولی چیزه میشه بری بیرون
تهیونگ : من میرم توی تراس
به سمت در شیشه ای که کما میز آرایش بود رفت و درش باز کرد و از اتاق بیرون شد
سریع از شر اون لباس عروس خلاص شدم و درش آوردم و کردم تن مانکنی که گوشه اتاق بود عالیه
ات : صب کن الان چی بپوشم
یکم اهم اهم کردم تا صدام صاف بشه
ات : ام تهیونگ من من لباس ندارم
اومد داخل اتاق که حجوم برم سمت تخت و ملافشو پیچیدم دورخودم
الان متوجه سیگار که توی دستاش بود شدم از کی تاحالا سیگار میکشه
وقتی دید دارم بدنمو میپوشونم گفت
تهیونگ : نیاز نیس ازم خودتو پنهون کنی هرچی نباشه ما دیگه ازدواج کردیم
ادامه کامنت
فالو♡
کمکم دنباله لباس عروسو گرفت و وارد عمارتی که مادر تهیونگ برامون اماده کرده بود
ات : اتاق من کجاس میخوام لباسمو عوض کنم
تهیونگ : اتاقمون طبقه بالا هس وایسا کمکت کنم
چرا رو کلمه اتاقمون تاکید کرد اوفففف جدیدا رفتاراش برام عجیبه
با کمکش از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاق حرکت کردم
با باز شدن در اتاق دهنم تا زمین باز شد اینا چیه
بادکنکای قرمز و مشکی توی سقف اتاق گلای پر پر شده ای که کف اتاق ریخته بودن روی میز جلو تخت شراب و جام و تنقلات بود چییییی روی تخت لبای خواب قرمز بود اینا چیع
الان به جز من هراز نفر دیگم خجالت کشیدن
تهیونگ وقتی دید ماتم برده خودش زود تر وارد اتاق شد و خطاب به من گفت
تهیونگ : نمی خوای لباستو عوض کنی
به خودم اومدم و دهنمو بستم و گفتم
ات : چرا ولی چیزه میشه بری بیرون
تهیونگ : من میرم توی تراس
به سمت در شیشه ای که کما میز آرایش بود رفت و درش باز کرد و از اتاق بیرون شد
سریع از شر اون لباس عروس خلاص شدم و درش آوردم و کردم تن مانکنی که گوشه اتاق بود عالیه
ات : صب کن الان چی بپوشم
یکم اهم اهم کردم تا صدام صاف بشه
ات : ام تهیونگ من من لباس ندارم
اومد داخل اتاق که حجوم برم سمت تخت و ملافشو پیچیدم دورخودم
الان متوجه سیگار که توی دستاش بود شدم از کی تاحالا سیگار میکشه
وقتی دید دارم بدنمو میپوشونم گفت
تهیونگ : نیاز نیس ازم خودتو پنهون کنی هرچی نباشه ما دیگه ازدواج کردیم
ادامه کامنت
فالو♡
۶.۱k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.