┄┅┅┄┅❧ ߊ ܢܚیܝ ܘ ߊ ܝ ܢ̣ߊ ܥ̣ߺ. ⃟♥️❧┅┄┅┄
┄┅┅┄┅❧ ߊܢܚیܝܘ ߊܝܢ̣ߊܥ̣ߺ. ⃟♥️❧┅┄┅┄
ی ساعت دیگ و بد منتظره جوابی نشدم و قطع کردم حدوده ساعت 7بود رفتم دنبالش نمیدونستم چیکار کنم از موضوع نفیسه هم با خبر بود برا اینکه باهاش کاری نداشته باشه باید طوری رفتار کنم ک هیچ اعلاقه ای بهش ندارم وگرن رعنا راحتش نمیذاره با حرفایی ک بهش زدم قلب خودمم ب درد اومد امیدوار بودم منو ببخشه چاره ای نداشتم بد از اینک شام خوردیم میخواستم ب بی بی بگم براش شام ببره ولی مگ این کَنه ول کن بود ی لحظم ازم جدا نمیشد بهش گفتم پاشه تا برسونمش ولی گفت میمونه و این یعنی امشب قراره اتفاقات بعدی رقم بزنه میخواستم کشش بدم ب سمته تلوزیون رفتم و روشنش کردم ک یک آن پرید ط بغلم و لباشو آویزون کرد عچغم بلیم بقابیم سلیطه هر طوری بود منو کشوند ب اتاق سعی کردم بهانه های اختلف بیارم ولی هیچ جوره ول کن نبود اخرش ب ی خواب کناره هم قانه شد عادت داشتم لباس مو در بیارم و بخوابم ولی بخاطره حضورش در نیاوردم~هان مگ ط عادت نداشتی بره/نه بخوابی ازین طرزه حرف زدنش ک صدام میکرد هان حالم بهم میخورد دیگ واقعا حوصله نداشتم پس درش آوردم اونم لباسه شو در آورد با ی س/وت/ین خوابید صبح بیدار شدم و صداش زدم ~رعنا پاشو سره راه برسونمت +اوووم عشقم من میخوام بخوابم بیدار شدم خودم میرم، دلم نمیخواد اونه با نفیسه ط خونه تنها بذارم ولی میدونستم بحث کردن باهاش بی فایدست و اون کاره خودشو میکنه این چن مدت همش فکرم پیشه نفیسه بود و نتونستم ب کارا برسم و حتما باید میرفتم وگرن نفیسه رو با این سلیطه تنها نمیذاشتم
#نفیسه
با درده شدیدی ک ب شکمم برخورد کرد با جیغه بنفشی بیدار شدم و دستامو گذاشتم روی شکمم اون زنیکه بود ک با اون لنگای درازش کوبیده بود ب شکمم ترسیده بودم بچم چیزیش بشه و خشمگین آروم بلند شدم و با فریاد گفتم~عوضی داری چه غلطی میک..
با سیلی محکمی ک زد حرف ط دهنم موند+حده ط بدون دختره ی بی چشمو رو ط خدمتکاری بیش نیستی، با حرفاش چاقویی ب قلبم فرو میکرد خدایا من چ گناهی کردم چرا باید کسی ک حتی نمیدونم کیه تحقیرم کنه و اینطوری باهام رفتار کنه انگار تمام دنیا دست ب دسته هم دادند تا منو اذیت کنن ی روز خوش نبینم یک آن موهامو از پشت کشید ک جیغی کشیدم من ط دستای اون سلیطه هیچ بودم ی دختری ک تازه 17سالش شده و زنی ک بهش میخوره 30سالش باشه هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم ~ای اخ اخ ولم کن دردم میاد ولم کن با سیلی بعدی ک زد ولم کرد و من افتادم روی زمین درده بعدی رو توی شکمم حس کردم ک چشمم ب پیرهن خونینم افتاد ک از ترس جیغ زدم و بی بی رو صدا زدم میترسیدم برای بچم اتفاقی بیوفته بی بی تا منو ط اون حال دیدن رنگش پرید ک با صدای من ب خودش اومد ~بی بی کمکم کن بچم داره از دستم میره بی بی با دو...
ی ساعت دیگ و بد منتظره جوابی نشدم و قطع کردم حدوده ساعت 7بود رفتم دنبالش نمیدونستم چیکار کنم از موضوع نفیسه هم با خبر بود برا اینکه باهاش کاری نداشته باشه باید طوری رفتار کنم ک هیچ اعلاقه ای بهش ندارم وگرن رعنا راحتش نمیذاره با حرفایی ک بهش زدم قلب خودمم ب درد اومد امیدوار بودم منو ببخشه چاره ای نداشتم بد از اینک شام خوردیم میخواستم ب بی بی بگم براش شام ببره ولی مگ این کَنه ول کن بود ی لحظم ازم جدا نمیشد بهش گفتم پاشه تا برسونمش ولی گفت میمونه و این یعنی امشب قراره اتفاقات بعدی رقم بزنه میخواستم کشش بدم ب سمته تلوزیون رفتم و روشنش کردم ک یک آن پرید ط بغلم و لباشو آویزون کرد عچغم بلیم بقابیم سلیطه هر طوری بود منو کشوند ب اتاق سعی کردم بهانه های اختلف بیارم ولی هیچ جوره ول کن نبود اخرش ب ی خواب کناره هم قانه شد عادت داشتم لباس مو در بیارم و بخوابم ولی بخاطره حضورش در نیاوردم~هان مگ ط عادت نداشتی بره/نه بخوابی ازین طرزه حرف زدنش ک صدام میکرد هان حالم بهم میخورد دیگ واقعا حوصله نداشتم پس درش آوردم اونم لباسه شو در آورد با ی س/وت/ین خوابید صبح بیدار شدم و صداش زدم ~رعنا پاشو سره راه برسونمت +اوووم عشقم من میخوام بخوابم بیدار شدم خودم میرم، دلم نمیخواد اونه با نفیسه ط خونه تنها بذارم ولی میدونستم بحث کردن باهاش بی فایدست و اون کاره خودشو میکنه این چن مدت همش فکرم پیشه نفیسه بود و نتونستم ب کارا برسم و حتما باید میرفتم وگرن نفیسه رو با این سلیطه تنها نمیذاشتم
#نفیسه
با درده شدیدی ک ب شکمم برخورد کرد با جیغه بنفشی بیدار شدم و دستامو گذاشتم روی شکمم اون زنیکه بود ک با اون لنگای درازش کوبیده بود ب شکمم ترسیده بودم بچم چیزیش بشه و خشمگین آروم بلند شدم و با فریاد گفتم~عوضی داری چه غلطی میک..
با سیلی محکمی ک زد حرف ط دهنم موند+حده ط بدون دختره ی بی چشمو رو ط خدمتکاری بیش نیستی، با حرفاش چاقویی ب قلبم فرو میکرد خدایا من چ گناهی کردم چرا باید کسی ک حتی نمیدونم کیه تحقیرم کنه و اینطوری باهام رفتار کنه انگار تمام دنیا دست ب دسته هم دادند تا منو اذیت کنن ی روز خوش نبینم یک آن موهامو از پشت کشید ک جیغی کشیدم من ط دستای اون سلیطه هیچ بودم ی دختری ک تازه 17سالش شده و زنی ک بهش میخوره 30سالش باشه هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم ~ای اخ اخ ولم کن دردم میاد ولم کن با سیلی بعدی ک زد ولم کرد و من افتادم روی زمین درده بعدی رو توی شکمم حس کردم ک چشمم ب پیرهن خونینم افتاد ک از ترس جیغ زدم و بی بی رو صدا زدم میترسیدم برای بچم اتفاقی بیوفته بی بی تا منو ط اون حال دیدن رنگش پرید ک با صدای من ب خودش اومد ~بی بی کمکم کن بچم داره از دستم میره بی بی با دو...
۴.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.