رزسفید
#رزسفید
#فصل_اول
#پارت_دوم
نفسم بند اومده بود انقد محکم زد که جای ترکه روی بدنم خس خس میکرد.
همونطور که میزد زیر لب غرولند:
_کجا بودی تا الان؟
کاری میکنم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن.
بعد اینکه ۱۰ دقیقه داشت منو میزد به موهام چنگ زد و کشون کشون منو به طرف انباری برد.
جمله ای که به من گفته بود تو مغزم اکو میشد:کاری میکنم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن.
مثل بید از اون انباری میترسیدم.تاریک بود ترسناک بود .
به مچ دست ماری چنگ زدم و جیغ کشیدم:
_ماری خواهش میکنم غلط کردم منو به اون انباری نبر من میترسم
_دهنتو ببند میری تا آدم شی .
موهامو ول کرد و با لگد پرتم کرد تو انباری.
_اخخخخ
درو بست و رفت...
حال خرابی داشتم جای کتک هاش درد میکرد و میسوخت ، کل بدنم بهم خورده بود و سرم گیج میرفت تو اون تنهایی فقط ترس و خیالات ترسناک کنارم بود و همراهیم میکرد.
من بات_ای دختر ۱۶ ساله ای که زندگیش بعد فوت مادر پدرش اینطوری میگذشت.
و چرا؟ مگه پدرم به تام نگفته بود دخترمو مثل خانم ازش مواظبت کنین.
این بود خانمی؟
خانومی یعنی کتک خوردم یعنی زجر کشیدن یعنی کار کردن شب و روز بدون وعده ای غذا ؟
خانومی یعنی گشنگی یعنی تشنگی؟
خدایا خودت کمکم کن .
#رمان
#فصل_اول
#پارت_دوم
نفسم بند اومده بود انقد محکم زد که جای ترکه روی بدنم خس خس میکرد.
همونطور که میزد زیر لب غرولند:
_کجا بودی تا الان؟
کاری میکنم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن.
بعد اینکه ۱۰ دقیقه داشت منو میزد به موهام چنگ زد و کشون کشون منو به طرف انباری برد.
جمله ای که به من گفته بود تو مغزم اکو میشد:کاری میکنم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن.
مثل بید از اون انباری میترسیدم.تاریک بود ترسناک بود .
به مچ دست ماری چنگ زدم و جیغ کشیدم:
_ماری خواهش میکنم غلط کردم منو به اون انباری نبر من میترسم
_دهنتو ببند میری تا آدم شی .
موهامو ول کرد و با لگد پرتم کرد تو انباری.
_اخخخخ
درو بست و رفت...
حال خرابی داشتم جای کتک هاش درد میکرد و میسوخت ، کل بدنم بهم خورده بود و سرم گیج میرفت تو اون تنهایی فقط ترس و خیالات ترسناک کنارم بود و همراهیم میکرد.
من بات_ای دختر ۱۶ ساله ای که زندگیش بعد فوت مادر پدرش اینطوری میگذشت.
و چرا؟ مگه پدرم به تام نگفته بود دخترمو مثل خانم ازش مواظبت کنین.
این بود خانمی؟
خانومی یعنی کتک خوردم یعنی زجر کشیدن یعنی کار کردن شب و روز بدون وعده ای غذا ؟
خانومی یعنی گشنگی یعنی تشنگی؟
خدایا خودت کمکم کن .
#رمان
۱.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.