عشق مجازی
عشق مجازی
𝔭𝔞𝔯𝔱⁶
خلاصه بعد از میل نمودن ایس کافی هاشون، نامجون پول کافه رو حساب کرد و با ا.ت سوار ماشین شدن و ان دو با خوشحالی از بودن در کنار یکدیگر روانه ی خیابون ها شدن و کل شهر رو با شادی دور زدن.....
بعد از گذشت حدود نیم ساعت نامجون و ا.ت به بام مرتفع شهر رسیدن. نمایی که اون بام داشت... سکوت مطلق بام... ا.ت و نامجون رو به فکر درمورد عشقشون فرو میبرد....
ان دو از ماشین خارج شدن و به نزدیکی بام رفتن
نامجون : هی ا.ت اعتراف کن که لوکیشن خوبی اوردمت
ا.ت : شوخی میکنی؟ اینجا معرکه ست!
نامجون : (مدل پرنسی تعظیم میکنه جلوی ا.ت) باعث افتخارمه که بانو ا.ت از جایی که اوردنشون خوششون اومده
ا.ت : واو چه جنتلمن، شاید فک کنی دیوونم ولی خوش به حال همسر ایندت
نامجون تو ذهنش (از کجا معلوم اون همسر تو نباشی پرنسس؟)
نامجون : اوه اونجوری که فک میکنی جنتلمن نیستما
ا.ت : یااا دقیقا همینجوریه که فک میکنم
نامجون : هی_
ا.ت : هیسسس میخام به سکوت گوش بدم...
نامجون : (مظلوم و با خجالت سر تکون میده)
«چند دقیقه با سکوت سنگینی سپری شد»
ا.ت : هی نامجونا
نامجون : یس؟
ا.ت : سوال چرندیه ولی تاحالا عاشق شدی؟
نامجون : تو چی فک میکنی؟
ا.ت : یاااا اذیت نکن بگو
نامجون : خب اره شدم
ا.ت : (با کمی ناراحتی) اوه خب اون شخص خوش شانس کیه؟
نامجون : نمیگم
ا.ت : لطفاااا نامجوناااا
نامجون تو ذهنش : (شت بارون چشمای مظلوم و نامجونا گفتنش قند تو دلم آب میشه، روز به روز بیشتر عاشق این دختر میشم)
نامجون : فقط راهنمایی میکنم خیلی باهوشه
ا.ت : خب خیلیا باهوشن
نامجون : اون فرق میکنه
ا.ت تو ذهنش : (بسه دیگه قلبم داره فشرده میشه)
.
.
𝔭𝔞𝔯𝔱⁶
خلاصه بعد از میل نمودن ایس کافی هاشون، نامجون پول کافه رو حساب کرد و با ا.ت سوار ماشین شدن و ان دو با خوشحالی از بودن در کنار یکدیگر روانه ی خیابون ها شدن و کل شهر رو با شادی دور زدن.....
بعد از گذشت حدود نیم ساعت نامجون و ا.ت به بام مرتفع شهر رسیدن. نمایی که اون بام داشت... سکوت مطلق بام... ا.ت و نامجون رو به فکر درمورد عشقشون فرو میبرد....
ان دو از ماشین خارج شدن و به نزدیکی بام رفتن
نامجون : هی ا.ت اعتراف کن که لوکیشن خوبی اوردمت
ا.ت : شوخی میکنی؟ اینجا معرکه ست!
نامجون : (مدل پرنسی تعظیم میکنه جلوی ا.ت) باعث افتخارمه که بانو ا.ت از جایی که اوردنشون خوششون اومده
ا.ت : واو چه جنتلمن، شاید فک کنی دیوونم ولی خوش به حال همسر ایندت
نامجون تو ذهنش (از کجا معلوم اون همسر تو نباشی پرنسس؟)
نامجون : اوه اونجوری که فک میکنی جنتلمن نیستما
ا.ت : یااا دقیقا همینجوریه که فک میکنم
نامجون : هی_
ا.ت : هیسسس میخام به سکوت گوش بدم...
نامجون : (مظلوم و با خجالت سر تکون میده)
«چند دقیقه با سکوت سنگینی سپری شد»
ا.ت : هی نامجونا
نامجون : یس؟
ا.ت : سوال چرندیه ولی تاحالا عاشق شدی؟
نامجون : تو چی فک میکنی؟
ا.ت : یاااا اذیت نکن بگو
نامجون : خب اره شدم
ا.ت : (با کمی ناراحتی) اوه خب اون شخص خوش شانس کیه؟
نامجون : نمیگم
ا.ت : لطفاااا نامجوناااا
نامجون تو ذهنش : (شت بارون چشمای مظلوم و نامجونا گفتنش قند تو دلم آب میشه، روز به روز بیشتر عاشق این دختر میشم)
نامجون : فقط راهنمایی میکنم خیلی باهوشه
ا.ت : خب خیلیا باهوشن
نامجون : اون فرق میکنه
ا.ت تو ذهنش : (بسه دیگه قلبم داره فشرده میشه)
.
.
۴.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.