اسم رمان:عشق ممنوعه
اسم رمان:عشق ممنوعه
عشقا پارت جدید♡♡♡♡
پارت۳۹
یهو در باز شد فقط صدای داد نامجونو شنیدم که گفت:احمق میفهمی چه غلطی کردی و یهو از حال رفتم.........
چشمامو باز کردم نور میتابید ای بابا کور شدمااا پاشدم برم ببندم که یهو آخ بلندی گفتم تیشرتمو بالا کشیدم وای خدای من کبود کبود شده بود پاهامو نگاه کردم کمرمو از اینه دیدم وای میشه گفت هشت تا یا نه تا جای کبودی رو بدنم بود وا چرا آخه یکم فکر کردم یادم اومد جونکوک زده بود آروم پاشدم همه جام درد میکرد با اون وضعیت رفتم دستشویی و بعد رفتم حال بچه ها گفتن:آوا خوبی جایی درد میکنه هان؟ ،گفتم:هه جایی درد میکنه؟ ،تیشرتمو بالا کشیدم بعد به پاهام اشاره کردم گفتم:به نظرتون نباید درد کنه؟ ،نامجون گفت:ببخشید ما خواب بودیم یه صدای بلندی اومد من فهمیدم صدای توعه بدو بدو اومدیم حیاط و در رو محکم باز کردم نشد قفل بود بس شکستم دیدم خیلی دیر رسیدم معذرت میخوام ،گفتم:اشکالی نداره بابا راستی اینجا دوربین داره ،جین گفت:آره همه جا حتی اتاقا ،گفتم :واقعا اگه اتاقا داشته باشن میتونیم ثابت کنیم که جیمین اتفاقی روم افتاده ،جیمین گفت:آره ،گفتم:میرم اتاقم اون فیلمو بهش نشون بدین و بگین که بیاد ازم معذرت خواهی کنه ،رفتم اتاق و روی تخت خوابیدم خوابیدنم الان برام سخت شده بود یهو در باز شد مطمئن بودم جونکوکه بس خودمو به خواب زدم روتخت نشست گفت:من معذرت میخوام ،هیچی نگفتم گفت:میدونم بیداری ،گفتم:شنیدی میگن خودم کردم که لعنت بر خودم باد؟ ،گفت:آره ولی من معذرت خواهی کردم ، بلند شدم گفتم:با معذرت خواهی تو این کبودی ها از بین میره ،کبودی هارو نشونش دادم با تعجب نگاه کرد گفت:م..من اینک..ارو کرد..م؟ ،پوزخندی زدم فقط میخواستم یکم سر به سرش بزارم گفتم:میخوام طلاق بگیرم ،گفت:نه آوا تروخدا بخدا قسم مست بودم به جون خودم قسم طلاق بگیری ازم خودمو میکشم ،گفتم:تو غلط میکنی ،گفت:خانومم منو ببخش دیگه ،گفتم:خب میبخشم ولی ،گفت:ولی چی؟ ،گفتم:ولی هیچی ،گفت:آها، واز اتاق رفت بیرون وا کجا رفت یکم بعد اومد بایه کرم گفت:بخواب روی کبودی هات کرم بزنم ،و خوابیدم کرمو زد گفت:منو ببخش ،گفتم:ای بابا خودتو سرزنش نکن دیگه ،کرمو زو و گذاشت کنار خوابید پیشم بغلم کرد و باهم خوابیدیم...
دوشنبه باهم رابطه داشتیم الان چهارمین روزه یعنی دیروز هم رابطه داشتیم یهو استفراغ کردم گفتم:تهیونگ بدو بریم ،و با تهیونگ رفتیم بیمارستان با خبری که دکتر داد اشکم اومد.......
عشقا پارت جدید♡♡♡♡
پارت۳۹
یهو در باز شد فقط صدای داد نامجونو شنیدم که گفت:احمق میفهمی چه غلطی کردی و یهو از حال رفتم.........
چشمامو باز کردم نور میتابید ای بابا کور شدمااا پاشدم برم ببندم که یهو آخ بلندی گفتم تیشرتمو بالا کشیدم وای خدای من کبود کبود شده بود پاهامو نگاه کردم کمرمو از اینه دیدم وای میشه گفت هشت تا یا نه تا جای کبودی رو بدنم بود وا چرا آخه یکم فکر کردم یادم اومد جونکوک زده بود آروم پاشدم همه جام درد میکرد با اون وضعیت رفتم دستشویی و بعد رفتم حال بچه ها گفتن:آوا خوبی جایی درد میکنه هان؟ ،گفتم:هه جایی درد میکنه؟ ،تیشرتمو بالا کشیدم بعد به پاهام اشاره کردم گفتم:به نظرتون نباید درد کنه؟ ،نامجون گفت:ببخشید ما خواب بودیم یه صدای بلندی اومد من فهمیدم صدای توعه بدو بدو اومدیم حیاط و در رو محکم باز کردم نشد قفل بود بس شکستم دیدم خیلی دیر رسیدم معذرت میخوام ،گفتم:اشکالی نداره بابا راستی اینجا دوربین داره ،جین گفت:آره همه جا حتی اتاقا ،گفتم :واقعا اگه اتاقا داشته باشن میتونیم ثابت کنیم که جیمین اتفاقی روم افتاده ،جیمین گفت:آره ،گفتم:میرم اتاقم اون فیلمو بهش نشون بدین و بگین که بیاد ازم معذرت خواهی کنه ،رفتم اتاق و روی تخت خوابیدم خوابیدنم الان برام سخت شده بود یهو در باز شد مطمئن بودم جونکوکه بس خودمو به خواب زدم روتخت نشست گفت:من معذرت میخوام ،هیچی نگفتم گفت:میدونم بیداری ،گفتم:شنیدی میگن خودم کردم که لعنت بر خودم باد؟ ،گفت:آره ولی من معذرت خواهی کردم ، بلند شدم گفتم:با معذرت خواهی تو این کبودی ها از بین میره ،کبودی هارو نشونش دادم با تعجب نگاه کرد گفت:م..من اینک..ارو کرد..م؟ ،پوزخندی زدم فقط میخواستم یکم سر به سرش بزارم گفتم:میخوام طلاق بگیرم ،گفت:نه آوا تروخدا بخدا قسم مست بودم به جون خودم قسم طلاق بگیری ازم خودمو میکشم ،گفتم:تو غلط میکنی ،گفت:خانومم منو ببخش دیگه ،گفتم:خب میبخشم ولی ،گفت:ولی چی؟ ،گفتم:ولی هیچی ،گفت:آها، واز اتاق رفت بیرون وا کجا رفت یکم بعد اومد بایه کرم گفت:بخواب روی کبودی هات کرم بزنم ،و خوابیدم کرمو زد گفت:منو ببخش ،گفتم:ای بابا خودتو سرزنش نکن دیگه ،کرمو زو و گذاشت کنار خوابید پیشم بغلم کرد و باهم خوابیدیم...
دوشنبه باهم رابطه داشتیم الان چهارمین روزه یعنی دیروز هم رابطه داشتیم یهو استفراغ کردم گفتم:تهیونگ بدو بریم ،و با تهیونگ رفتیم بیمارستان با خبری که دکتر داد اشکم اومد.......
۴.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲