part 6
آرمیتا: فورا رفتم پیش اونی رفته بود زیر تخت و داشت گریه میکرد بعد از امشب دیگه نمیتونم داشته باشمش گریم گرف با دیدن من آمد بیرون و اشکاش پاک کرد و پشت به من ایستاد گفتم اونی فک کنم دیگه موش و گربه بازی و انسان بود تمام شد باید برگردیم به سرزمین گرگها .....خوشحال باش امشب شب تاج گذاریته وقتی که تمام موجودات تحت سلطت قرار میگیرن از بچگی دوس داشتی ملکه بشی میگفتی اینجوری با قدرت هایی که بهت اعطا میشه همه را کنترل میکنی و منو نابود میکنی یادته ؟ ... امشب راهمون از هم جدا میشه گفتم و سریع دویدم تو اتاقم درشو قفل کردم و نشستم پشت در و بی صدا اشک ریختم رسم قبیله این بود اگه بچه ناتنی در خونواده سلطنتی باشه بعد از به قدرت رسیدن بچه اول و لایق تر برای حکومت فرزند های ناتنی ارتباطشون با اعضای خونواده قطع بشه و بعد از تحمل مجازات ماه ابی و گرفتن قدرت هاشون به سرزمین انسان ها تبعید میشن و برای تمام عمرشون انسان میمونن باورم نمیشه به این زودی زمان موندنم با اونی تمام شد دیگه چجوری بدون اون ادامه بدمممم 😭😭😭😭
نازنین : نه نمیتونم بدون اونی زندگی کنم هر جور شده امشب نمیتونم تاج گذاری کنم حتی اگه مجبور شم برای همیشه طرد شم یا مجازات ماه ابی متحمل شم باید کنارش بمونم و نزارم اونی صدمه ای ببینه باید هر چی زود تر به دنیامون بریم موقع تاج گذاری ۵ ساعت دیگس رفتم به اونی گفتم باید ارگردیم و اونم گف بریم جا به جای خونه را نگاه کردم ممکنه بعد دیگه نتونم بیام اینجا بعد تلپورت کردم و رفتم داخل قصر
خدمه ها : خوش آمدید شاهدخت سول آه خوش آمدید پرنسس کوچک
نازنین : بدون توجه بهشون به سمت اتاقم رفتم یه دوش گرفتم و حسابی ریلکس کردم بعدم لباس آماده شده را پوشیدم که با قدرت هام درست شده بود خیلی قشنگ بود کفشای بلورین پوشیدم بدلیجات مخصوصا پوشیدم که میکاپرا آمدن و آرایشم کردم و موهام درس کردن بعدم تاج مخصوصم گذاشتم رو سرم مراسم داشت شروع میشد
آرمیتا: امروز خون من باید پیش قدم میشد و از این جا طرد میشدم یکم گریه کردم و رفتم دوش گرفتم بعد لباس درس شده را پوشیدم خیلی تنگ و باز و ناجور بود ولی چه کنم کاش مشکلم فقط لباس بود بعد چند تا میکاپر آمدن آرایشم کردن و موهام درس کردن آخرم تاج مخصوص را رو سرم گذاشتن و رفتن کفشام پوشیدم که برم بیرون داخل راه با نازنین برخوردم منو ندید با شنل و لباسش چقد قشنگ و درخشان شده بود فک کنم این آخرین باریه که قراره ببینمش
اتماممممممم
عکس لباس هاشون و موهاشون اینا را میذارم
امیدوارم ازش حمایت بشه
نازنین : نه نمیتونم بدون اونی زندگی کنم هر جور شده امشب نمیتونم تاج گذاری کنم حتی اگه مجبور شم برای همیشه طرد شم یا مجازات ماه ابی متحمل شم باید کنارش بمونم و نزارم اونی صدمه ای ببینه باید هر چی زود تر به دنیامون بریم موقع تاج گذاری ۵ ساعت دیگس رفتم به اونی گفتم باید ارگردیم و اونم گف بریم جا به جای خونه را نگاه کردم ممکنه بعد دیگه نتونم بیام اینجا بعد تلپورت کردم و رفتم داخل قصر
خدمه ها : خوش آمدید شاهدخت سول آه خوش آمدید پرنسس کوچک
نازنین : بدون توجه بهشون به سمت اتاقم رفتم یه دوش گرفتم و حسابی ریلکس کردم بعدم لباس آماده شده را پوشیدم که با قدرت هام درست شده بود خیلی قشنگ بود کفشای بلورین پوشیدم بدلیجات مخصوصا پوشیدم که میکاپرا آمدن و آرایشم کردم و موهام درس کردن بعدم تاج مخصوصم گذاشتم رو سرم مراسم داشت شروع میشد
آرمیتا: امروز خون من باید پیش قدم میشد و از این جا طرد میشدم یکم گریه کردم و رفتم دوش گرفتم بعد لباس درس شده را پوشیدم خیلی تنگ و باز و ناجور بود ولی چه کنم کاش مشکلم فقط لباس بود بعد چند تا میکاپر آمدن آرایشم کردن و موهام درس کردن آخرم تاج مخصوص را رو سرم گذاشتن و رفتن کفشام پوشیدم که برم بیرون داخل راه با نازنین برخوردم منو ندید با شنل و لباسش چقد قشنگ و درخشان شده بود فک کنم این آخرین باریه که قراره ببینمش
اتماممممممم
عکس لباس هاشون و موهاشون اینا را میذارم
امیدوارم ازش حمایت بشه
۱.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.