part/7
ممنون بابت حمایت هاتونننننن:)) 🙂✨🌱
پرش زمانی=سه شنبه روز اردو
ویو ا.ت:
ساعت 7 صبح پاشدم بعد کارای لازم رفتم صبحونمو خوردم و لباسامو پوشیدم، دیشب وسایلو چک کردم که چیزی جا نزارم وایییییی جیمین قراره بیاد دنبالممم شتنسصژز : ) (ذووق🫠)
برای دوهزارمین بار رفتم جلوی آینه ویییی چقد من نازممممم
(اعتماد ب نفس اینو علف داش سالی سه بار زعفرون میداد😐)
10 مین بعد..
صدای زنگ در اومد سریع وسایلمو برداشتم و درو باز کردم..
و با جیمینی مواجه شدم که بشدتتتتت کراش تررر شده بود..
ا.ت: س.. سلام جیمینا♡
جیمین:....
ا.ت: جیمین؟؟
جیمین:...
ا.ت: جیمیناااااا (نسبتا داد)
جیمین: ب.. بله؟
ا.ت: چیزی شده؟
جیمین: نه فقط.. چیزه.. خیلی خوشگل شدیییی
ا.ت:(گوجه شدن)
جیمین: بیا بریم وسایلتو من میارم..
با جیمین سوار ماشین شدیم و به سمت مدرسه حرکت کردیم
از زبان ادمین گل🌺: ا.ت و جیمین هردو به طور اتفاقی دستشونو سمت بخاری ماشین بردن که دستشون بهم برخورد کرد و هردو سریعا دستشونو برداشتن و خلاصه هردوشون گوجه شدن🤲🍅
بعد از 10 مین رسیدن مدرسه..
همه بچه ها به جیمین و ا.ت اشاره میکردن...
یه اسکل: وایییی اونا کاپلن
یه اسکل دیگه: جیمین اوپا مال منههههه🥺
و جدا از فشار خوران یه عده خوشحالی میکردن و برای ا.ت و جیمین خوشحال بودن..
دان بی: ا. تتتتتت
ا.ت: دان بییییی
و همو بغل کردن (چندشاااا)
دان بی: میبینم با جیمین اومدی شیطون بلااا
ا.ت پس گردنی ای نثار دان بیه بدبخت کرد..
خلاصه اتوبوس اومد..
استاد چوی: بچه ها دست همگروهی هاتونو بگیرین تا گم نشین و همچنین کنار هم گروهی هاتون بشینین ..
ویو ا.ت:
با حرف خانم چوی جیمین دستمو گرفت..
عر...(مرررز)
ضربان قلبم بشدت بالا بود..
واقعا تماس فیزیکی با کسی که دوسش داری خیلییییی حس خوبی داره♡
سوار اتوبوس شدیم و من و جیمین کنارهم نشستیم. . .
ادامه دارد...
پرش زمانی=سه شنبه روز اردو
ویو ا.ت:
ساعت 7 صبح پاشدم بعد کارای لازم رفتم صبحونمو خوردم و لباسامو پوشیدم، دیشب وسایلو چک کردم که چیزی جا نزارم وایییییی جیمین قراره بیاد دنبالممم شتنسصژز : ) (ذووق🫠)
برای دوهزارمین بار رفتم جلوی آینه ویییی چقد من نازممممم
(اعتماد ب نفس اینو علف داش سالی سه بار زعفرون میداد😐)
10 مین بعد..
صدای زنگ در اومد سریع وسایلمو برداشتم و درو باز کردم..
و با جیمینی مواجه شدم که بشدتتتتت کراش تررر شده بود..
ا.ت: س.. سلام جیمینا♡
جیمین:....
ا.ت: جیمین؟؟
جیمین:...
ا.ت: جیمیناااااا (نسبتا داد)
جیمین: ب.. بله؟
ا.ت: چیزی شده؟
جیمین: نه فقط.. چیزه.. خیلی خوشگل شدیییی
ا.ت:(گوجه شدن)
جیمین: بیا بریم وسایلتو من میارم..
با جیمین سوار ماشین شدیم و به سمت مدرسه حرکت کردیم
از زبان ادمین گل🌺: ا.ت و جیمین هردو به طور اتفاقی دستشونو سمت بخاری ماشین بردن که دستشون بهم برخورد کرد و هردو سریعا دستشونو برداشتن و خلاصه هردوشون گوجه شدن🤲🍅
بعد از 10 مین رسیدن مدرسه..
همه بچه ها به جیمین و ا.ت اشاره میکردن...
یه اسکل: وایییی اونا کاپلن
یه اسکل دیگه: جیمین اوپا مال منههههه🥺
و جدا از فشار خوران یه عده خوشحالی میکردن و برای ا.ت و جیمین خوشحال بودن..
دان بی: ا. تتتتتت
ا.ت: دان بییییی
و همو بغل کردن (چندشاااا)
دان بی: میبینم با جیمین اومدی شیطون بلااا
ا.ت پس گردنی ای نثار دان بیه بدبخت کرد..
خلاصه اتوبوس اومد..
استاد چوی: بچه ها دست همگروهی هاتونو بگیرین تا گم نشین و همچنین کنار هم گروهی هاتون بشینین ..
ویو ا.ت:
با حرف خانم چوی جیمین دستمو گرفت..
عر...(مرررز)
ضربان قلبم بشدت بالا بود..
واقعا تماس فیزیکی با کسی که دوسش داری خیلییییی حس خوبی داره♡
سوار اتوبوس شدیم و من و جیمین کنارهم نشستیم. . .
ادامه دارد...
۶.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.