اشتباه اخر
روی کاناپه ی دو نفره ی قرمز رنگ مخملی که پشت به دیوار سفید رنگ حال بود نشسته بودم...تو افکارم غرق شده بودم، افکار نه چندان عمیق ولی درگیر کننده...به استکان قهوه با لبه ی طلایی و طرح یک گل زیبای سرخ و معروف که روی ان حک شده بود چشم دوختم...بخار از لبه ی ان خارج میشد و این معنا رو داشت که هنوز داغ است و لب سوز...فکر کردن زیاد باعث سردردم شده بود و سعی کردم ان افکار را از خود دور کنم.
انگشتان ظریف دستم را دور دسته ی ان استکان قهوه پیچیدم و ان را بلند کردن و سمت لبانم بردم...فوتی بر سطح ان کردن تا داغی اش را کم کنم و آرام شروع به نوشیدن این نوشیدنی تلخ دوست داشتنی کردم...در این هنگام چشمانم را بستم تا آرامشی که قهوه به من میدهد را با تمام وجود بگیرم که ناگهان قیافه آن مرتیکه ی جذاب در ذهنم نقش بست...آهی از سر ناامیدی کشیدم و باقی مانده ی قهوه در استکان با طرف گل رز سرخ را در سر جای قبلی اش روی میز کنار کاناپه گذاشتم...
رفتار این اواخر این مرد آزار دهنده و سرد بود...البته که او از اول شروع این رابطه آن اخلاق سرد و جدی اش را داشت ولی به جایش خونگرم و عاشقانه بود و همین مدت کمی که با تو دوستانه رفتار میکرد تمام هوش و حواست را از سرت میپروند و باعث میشد تمام جدیت و سرد و بد اخلاقی هایش رو فراموش کنی و ان لحظه با او را با تمام وجودت محکم بدست بگیری...اون خیلی خوب بلد بود چجور مخت رو بزنه طوری که تو برای بودن با او تو این لحظه و این اخلاق التماس کنی و آرزویش بکنی...
چندین بار تلاش کردم که با تهیونگ در این مورد صحبت کنم تا دلیل بد اخلاقی های آزاردهنده ی اخیرش را بیابم ولی او حاضر برای حرف زدن با من نمیشد و خودش را در ان اتاق کار و شخصی اش که هیچ کسی به جز خودش اجازه ورود به ان اتاق را نداشت حبس میکرد.هیچوقت نفهمیدم در ان اتاق چه چیز خاصی وجود دارد که هیچوقت کسی حتی من که معشوق او بودم هم اجازه ورود به ان اتاق را نداشتم.در زمان نبودن تهیونگ ان اتاق قفل میشد و فقط وقتی بر میگشت خودش ان را باز میکرد
امشب واقعا تمام تلاشم را میکنم تا موقع برگشت او باهاش حرف بزنم، این قضیه بیشتر از نباید طولانی باشد...یکبار برای همه چیز
*پرش زمانی به ۱۱ شب موقع برگشت تهیونگ*
صدایی آشنا در این عمارت که سکوت در ان جیغ میکشید پیچید و ان را شکست. از اتاقم بیرون امدم و متوجه شدم تهیونگ امده داخل و در را بسته و داره کفش های رسمی مشکی که تازه واکس خورده بودن را در می آورد. قدم برداشتم نزدیکش و در فاصله ی ۱ متری او قرار گرفتم.
گایز ببخشید قرار بود تک پارتی باشه ولی همش باهم یجا آپ نمیشه پس چند تا پارتش میکنم و همه رو میزارم...
حمایت¿¡
#تهیونگ #رمان #وانشات #تک_پارتی
انگشتان ظریف دستم را دور دسته ی ان استکان قهوه پیچیدم و ان را بلند کردن و سمت لبانم بردم...فوتی بر سطح ان کردن تا داغی اش را کم کنم و آرام شروع به نوشیدن این نوشیدنی تلخ دوست داشتنی کردم...در این هنگام چشمانم را بستم تا آرامشی که قهوه به من میدهد را با تمام وجود بگیرم که ناگهان قیافه آن مرتیکه ی جذاب در ذهنم نقش بست...آهی از سر ناامیدی کشیدم و باقی مانده ی قهوه در استکان با طرف گل رز سرخ را در سر جای قبلی اش روی میز کنار کاناپه گذاشتم...
رفتار این اواخر این مرد آزار دهنده و سرد بود...البته که او از اول شروع این رابطه آن اخلاق سرد و جدی اش را داشت ولی به جایش خونگرم و عاشقانه بود و همین مدت کمی که با تو دوستانه رفتار میکرد تمام هوش و حواست را از سرت میپروند و باعث میشد تمام جدیت و سرد و بد اخلاقی هایش رو فراموش کنی و ان لحظه با او را با تمام وجودت محکم بدست بگیری...اون خیلی خوب بلد بود چجور مخت رو بزنه طوری که تو برای بودن با او تو این لحظه و این اخلاق التماس کنی و آرزویش بکنی...
چندین بار تلاش کردم که با تهیونگ در این مورد صحبت کنم تا دلیل بد اخلاقی های آزاردهنده ی اخیرش را بیابم ولی او حاضر برای حرف زدن با من نمیشد و خودش را در ان اتاق کار و شخصی اش که هیچ کسی به جز خودش اجازه ورود به ان اتاق را نداشت حبس میکرد.هیچوقت نفهمیدم در ان اتاق چه چیز خاصی وجود دارد که هیچوقت کسی حتی من که معشوق او بودم هم اجازه ورود به ان اتاق را نداشتم.در زمان نبودن تهیونگ ان اتاق قفل میشد و فقط وقتی بر میگشت خودش ان را باز میکرد
امشب واقعا تمام تلاشم را میکنم تا موقع برگشت او باهاش حرف بزنم، این قضیه بیشتر از نباید طولانی باشد...یکبار برای همه چیز
*پرش زمانی به ۱۱ شب موقع برگشت تهیونگ*
صدایی آشنا در این عمارت که سکوت در ان جیغ میکشید پیچید و ان را شکست. از اتاقم بیرون امدم و متوجه شدم تهیونگ امده داخل و در را بسته و داره کفش های رسمی مشکی که تازه واکس خورده بودن را در می آورد. قدم برداشتم نزدیکش و در فاصله ی ۱ متری او قرار گرفتم.
گایز ببخشید قرار بود تک پارتی باشه ولی همش باهم یجا آپ نمیشه پس چند تا پارتش میکنم و همه رو میزارم...
حمایت¿¡
#تهیونگ #رمان #وانشات #تک_پارتی
۱۰.۵k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.