Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ¹⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تهیونگ: بیخود سروصدا نکن.
دستش رو دستم مثل نیش عقربی بود که داغی و زهرش به گوشتم نفوذ میکرد. از ترس لکنت گرفتم و فقط سعی داشتم به عقب هولش بدم.
ا/ت : برو ، برو عقب.
تهیونگ: تا الان کجا بودی؟!.
ا/ت : من ، من باید به تو جواب پس بدم؟!.
محکم و خشن از لای دندوناش گفت:
تهیونگ: آره ،باید جواب پس بدی انگار حواست نیست تو کی هستی و کجا زندگی میکنی؟!.
سرش رو جلو اورد، یخ زدم و صورتم رو عقب کشیدم، توی تاریکی چشماش زیرو روم کردن.توی صورتم آروم گفت:
تهیونگ: این چه کاریه که تا این وقت شب نگهت می دارن؟!.
تپش های قلبم به قدری تند و نامیزون بودن که هر لحظه ممکن بود جلوی پاهاش از ترس و اضطراب بیوفتم.
تهیونگ: همونی گفت کار میکنی محل کارت کجاست؟!.
ا/ت : به تو....
تهیونگ: ساکت شو ا/ت فقط جواب سؤالمو بده.
ا/ت : دَ....دستتو بردار.
تهیونگ: چرا ؟ چِندِشِت میشه ازم؟!.
ا/ت : دستتو بردار آقا تهیونگ.
نیشخندی زد و دوباره نزدیک صورتم لب زد:
تهیونگ: نمیخوام جایی کار کنی که این وقت شب بیای خونه، بهت پول خوبی میدم فقط واسه خودم کار کن.
از حرفش و نزدیکی دوباره اش به شِدَت عصبی و شکسته شدم و بی هوا دستم بالا رفت و توی تاریکی محکم زدم توی گوشش.
به قدر تمام روز های سرخورده و ویرونم از این موجود بیزار بودم...
ولی اون بدون اینکه از تک و تا بیفته تک خنده ای توی گلو زد و آروم گفت:
تهیونگ: نازِ شصتت دختر جون.
دست و پاهام لرزیدن و ناخواسته قدمی عقب رفتم و محکم گفتم:
ا/ت : برو کنار دستمو ول کن.
یک آن هلم داد به عقب، ناخواسته جیغ خفه ای کشیدم و پام به چیزی خورد.
منتظر بودم بیفتم که یهو دستش زیر بازوم رو گرفت و غرید:
تهیونگ: زَدی عیب نداره نوش جونم، ولی از این به بعد خودتو جمع کن.
به نظر میرسید اونقدر خشمگین شده که حتی براش مهم نیست صدام به گوش همونی برسه.
البته همونی همیشه قرص خواب میخورد و اینم از دردسرای منه که اون هر شب راس ساعت 10 شب قرص خوابش رو میخورد و کمی بعد با ذهنی بدون فکر راحت میخوابید.
دستمو کشید به سمت اتاقم حرکت کرد
تهیونگ:وقتی تو این خونه زندگی میکنی یعنی مسئولیتت با ماست، اسم کیم ها اومده روت وقتی میپرسم کجا بودی یه کلمه جوابمو میدی فهمیدی؟!.
ا/ت : تو اختیاری رو منو کارام نداری به تو....
جلوی در ايستاد و حرفم رو قطع کرد و محکم گفت :
تهیونگ: بلبل زبونی نکن ا/ت اینو قبلاً بهت گفتم ولی انگار یادت رفته
ₚₐᵣₜ¹⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
تهیونگ: بیخود سروصدا نکن.
دستش رو دستم مثل نیش عقربی بود که داغی و زهرش به گوشتم نفوذ میکرد. از ترس لکنت گرفتم و فقط سعی داشتم به عقب هولش بدم.
ا/ت : برو ، برو عقب.
تهیونگ: تا الان کجا بودی؟!.
ا/ت : من ، من باید به تو جواب پس بدم؟!.
محکم و خشن از لای دندوناش گفت:
تهیونگ: آره ،باید جواب پس بدی انگار حواست نیست تو کی هستی و کجا زندگی میکنی؟!.
سرش رو جلو اورد، یخ زدم و صورتم رو عقب کشیدم، توی تاریکی چشماش زیرو روم کردن.توی صورتم آروم گفت:
تهیونگ: این چه کاریه که تا این وقت شب نگهت می دارن؟!.
تپش های قلبم به قدری تند و نامیزون بودن که هر لحظه ممکن بود جلوی پاهاش از ترس و اضطراب بیوفتم.
تهیونگ: همونی گفت کار میکنی محل کارت کجاست؟!.
ا/ت : به تو....
تهیونگ: ساکت شو ا/ت فقط جواب سؤالمو بده.
ا/ت : دَ....دستتو بردار.
تهیونگ: چرا ؟ چِندِشِت میشه ازم؟!.
ا/ت : دستتو بردار آقا تهیونگ.
نیشخندی زد و دوباره نزدیک صورتم لب زد:
تهیونگ: نمیخوام جایی کار کنی که این وقت شب بیای خونه، بهت پول خوبی میدم فقط واسه خودم کار کن.
از حرفش و نزدیکی دوباره اش به شِدَت عصبی و شکسته شدم و بی هوا دستم بالا رفت و توی تاریکی محکم زدم توی گوشش.
به قدر تمام روز های سرخورده و ویرونم از این موجود بیزار بودم...
ولی اون بدون اینکه از تک و تا بیفته تک خنده ای توی گلو زد و آروم گفت:
تهیونگ: نازِ شصتت دختر جون.
دست و پاهام لرزیدن و ناخواسته قدمی عقب رفتم و محکم گفتم:
ا/ت : برو کنار دستمو ول کن.
یک آن هلم داد به عقب، ناخواسته جیغ خفه ای کشیدم و پام به چیزی خورد.
منتظر بودم بیفتم که یهو دستش زیر بازوم رو گرفت و غرید:
تهیونگ: زَدی عیب نداره نوش جونم، ولی از این به بعد خودتو جمع کن.
به نظر میرسید اونقدر خشمگین شده که حتی براش مهم نیست صدام به گوش همونی برسه.
البته همونی همیشه قرص خواب میخورد و اینم از دردسرای منه که اون هر شب راس ساعت 10 شب قرص خوابش رو میخورد و کمی بعد با ذهنی بدون فکر راحت میخوابید.
دستمو کشید به سمت اتاقم حرکت کرد
تهیونگ:وقتی تو این خونه زندگی میکنی یعنی مسئولیتت با ماست، اسم کیم ها اومده روت وقتی میپرسم کجا بودی یه کلمه جوابمو میدی فهمیدی؟!.
ا/ت : تو اختیاری رو منو کارام نداری به تو....
جلوی در ايستاد و حرفم رو قطع کرد و محکم گفت :
تهیونگ: بلبل زبونی نکن ا/ت اینو قبلاً بهت گفتم ولی انگار یادت رفته
۴.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.