چشمان خمار تو پارت بیست و پنج
#_چشمان_خمار_تو #پارت_بیستوپنج
.../ ادارهپلیس/... ( پ ینی پلیس)
پ: طبق اطلاعاتی که توی پرونده نوشته شده...آقای میلر قصد آسیب زدن به شما رو داشته...
+ب.بله...
پ: آقای جئون توی این دعوا ممکن بود چا*قو بخورن...لطفا اینجور مواقع سریعا به پلیس خبر بدید و درگیری جدی ایجاد نکنید..اما بخاطر آزمایش موادی که از آقای میلر گرفته شده میتونم بگم حاد ترین بیماری روان رو دارن...
+بله؟....ببابام؟؟
پ: پدر سندی شما محسوب نمیشن چون ازدواج مادر محترم شما با آقای میلر یک ازدواج قرار دادی بوده و این قرارداد به پایان رسیده...!
+ببلهه؟...ینی..
_سرگرد...مال و اموال مادر ایشون پس..کجاست؟
پ: تحقیقات زیادی انجام نشده و ما منتظر خبر جدید هستیم...
+میلر الان کجاست؟ *اعصبانی بلند شد و مشتشو به میز کوبید..
پ: خانم محترم! آقای میلر درحال حاضر توی بازداشتگاه هستن...اما طوری که شما گفتید؟! تماس گرفتن و تحدیدتون کردن؟
_بله...ولی شما میگید بازداشتگاه سپری میکنه..چجوری میتونه تماس بگیره؟
*دخترک ناراحت از دفتر خارج میشه...
پ: مطمئنن..با پول خریدن...یا...*گیج بلند شد و گفت..
پ: من باید برم و اونجا رو چک کنم...سُتوان کیم!!
^بله!
پ: ماشینو با گروه ۲۰۱۰ آماده کن...بقیه پرونده هارو کنار بزار!
^بله..
........ویوکوک..........
چرا میلر یه همچین آب زیر کایی بوده؟ بخاطر همینه که هیچ وقت ازش حس خوب و مثبتی نگرفتم...*کوک به دنبال دخترک میره....پیداش نمیکنه تا موقعی که روی صندلی درحال گریه میبینتش...سرشو انداخته پایین و با پشت دستش اشک های نقرهای شو پاک میکنه...کوک ناراحت شده بود...کنار دخترک نشست...و سعی کرد دلداریش بده...دوست داشت با تمام وجود بغلش کنه...اما..نمیشد..
_میخوای..ببین کوچولو همه چی درست میشه...گریه نکن. اصن اصن..بیا بریم بیرون ها؟ بریم جاهای قشنگ؟
+ *اشکاشو پاک کرد ولی سک*سکه میکرد..
_میخوای بهعنوان ی برادر بغلت کنم؟؟
+بریم خونه وسایلا مو جمع کنم...
_براچی؟؟
+میرمخونه قبلیم...*رفت
_هی...
❌اصکی ممنوع❌
.../ ادارهپلیس/... ( پ ینی پلیس)
پ: طبق اطلاعاتی که توی پرونده نوشته شده...آقای میلر قصد آسیب زدن به شما رو داشته...
+ب.بله...
پ: آقای جئون توی این دعوا ممکن بود چا*قو بخورن...لطفا اینجور مواقع سریعا به پلیس خبر بدید و درگیری جدی ایجاد نکنید..اما بخاطر آزمایش موادی که از آقای میلر گرفته شده میتونم بگم حاد ترین بیماری روان رو دارن...
+بله؟....ببابام؟؟
پ: پدر سندی شما محسوب نمیشن چون ازدواج مادر محترم شما با آقای میلر یک ازدواج قرار دادی بوده و این قرارداد به پایان رسیده...!
+ببلهه؟...ینی..
_سرگرد...مال و اموال مادر ایشون پس..کجاست؟
پ: تحقیقات زیادی انجام نشده و ما منتظر خبر جدید هستیم...
+میلر الان کجاست؟ *اعصبانی بلند شد و مشتشو به میز کوبید..
پ: خانم محترم! آقای میلر درحال حاضر توی بازداشتگاه هستن...اما طوری که شما گفتید؟! تماس گرفتن و تحدیدتون کردن؟
_بله...ولی شما میگید بازداشتگاه سپری میکنه..چجوری میتونه تماس بگیره؟
*دخترک ناراحت از دفتر خارج میشه...
پ: مطمئنن..با پول خریدن...یا...*گیج بلند شد و گفت..
پ: من باید برم و اونجا رو چک کنم...سُتوان کیم!!
^بله!
پ: ماشینو با گروه ۲۰۱۰ آماده کن...بقیه پرونده هارو کنار بزار!
^بله..
........ویوکوک..........
چرا میلر یه همچین آب زیر کایی بوده؟ بخاطر همینه که هیچ وقت ازش حس خوب و مثبتی نگرفتم...*کوک به دنبال دخترک میره....پیداش نمیکنه تا موقعی که روی صندلی درحال گریه میبینتش...سرشو انداخته پایین و با پشت دستش اشک های نقرهای شو پاک میکنه...کوک ناراحت شده بود...کنار دخترک نشست...و سعی کرد دلداریش بده...دوست داشت با تمام وجود بغلش کنه...اما..نمیشد..
_میخوای..ببین کوچولو همه چی درست میشه...گریه نکن. اصن اصن..بیا بریم بیرون ها؟ بریم جاهای قشنگ؟
+ *اشکاشو پاک کرد ولی سک*سکه میکرد..
_میخوای بهعنوان ی برادر بغلت کنم؟؟
+بریم خونه وسایلا مو جمع کنم...
_براچی؟؟
+میرمخونه قبلیم...*رفت
_هی...
❌اصکی ممنوع❌
۵.۰k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.