چشمان خمار تو پارت پانزده
#_چشمان_خمار_تو #پارت_پانزده
_008*********
گوشی جونگکوک توی جیب پیرهنش زنگ خورد..
گوشیشو برداشت و از افتادن شماره دختر روی گوشیش تشکر کرد...نودل توی دهن دختر، موند و با چشمای حلقه شده به خنده خرگوشی شیطنتآمیز کوک نگاه کرد...
_چیه؟ توقع نداشتی؟؟
+شما واقعا ادب ندارین!
_تو...تو الان به من فهش دادی؟؟
نودل توی گلوی دختر پرید..
+تقریبا..آره
_منم..۱۰۰هزار وون نمیدم!
دختر با چشمای معصومش ب کوک نگاه کرد
+شماره خودم گرون تره...۲۰۰هزار وون...قابلی نداره...
پسر از رفتار مثلا جدی دخترک خندش گرفته بود..
با یه هورت کل نودل رو خورد و حرف دختر رو قبول کرد...
_پس تو نودل رو حساب کن...
+نودل...دوتاش میشه ۱۰هزار وون...از ۲۰۰هزار وون کم کن..!
_اه واقعا خیلی...
+خیلی چی؟
_نگفتی اسمت چیه؟
+قول میدی پخش نکنی؟
_هومم
+یهبین..لییهبین
_لییهبین..
دختر بلند شد که دوباره کوک لب زد..
_کجا؟
+بله؟
_پسر ۲۱۰ هزار وون رو توی مشت دختر گذاشت و بعد از اینکه ابرو یی بالا انداخت اونجا رو ترک کرد...
دختر با تعجب رفتن کوک رو آنالیز میکرد...
قرار بود اون پول کلی بهش کمک کنه...
درحالی که فکر میکرد پسر داشت باهاش شوخی میکرد...ناباورانه داد و رفت...
حتی نتونست ازش تشکر کنه..
...
وقتی از رستوران اومد بیرون، چنتا سیلی به خودش زد...
این خواب نبود...
یه بار دیگه با خودش مرور کرد!
دختر آرتیست معروف کیپاپ، باباش میلره؟
میلر مگه زن و بچه داشت؟
اونم یه زن مطلقه که مرده با یه دختر ۱۷ ساله..
جور در نمیومد...
وادفاک...
آقای میلر توی آمریکا مستاقله، ویلا هم داره! بعد دخترش توی سئول کار پاره وقت انجام میده؟
وادفاک...
فقط راه میرفت و فکر میکرد...شوک بزرگی بود حقیقتاااا...
گوشیشو از توی جیبش برداشت و به پدرش زنگ زد...
+بله؟ چیزی شده؟
_پدر..گفتین آقای میلر زن و بچه ای نداره؟
+چیشده جونگکوک؟ آقای میلر اصلا ازدواج نکرده...
_شما از کجا میدونی پدر؟ چرا با کسی که کاملا ازش خبر نداری و نمیشناسیش شریک میشی؟
+جونگکوک...داری میترسونیم! چیشده؟
_هیچی...فقط...فقط...ی لطفی..هیچی هیچی پدر! سوءتفاهم شده...ببخشید زنگ زدم..(.قط کرد.)
گوشیو قطع کردو موهاشو چنگی زد..
۹ و ۴۵ دقیقه شب بود...تازه یادش اومد به الکس زنگ نزده...تا گوشیو برداشت که زنگ بزنه...
❌اصکی ممنوع❌
_008*********
گوشی جونگکوک توی جیب پیرهنش زنگ خورد..
گوشیشو برداشت و از افتادن شماره دختر روی گوشیش تشکر کرد...نودل توی دهن دختر، موند و با چشمای حلقه شده به خنده خرگوشی شیطنتآمیز کوک نگاه کرد...
_چیه؟ توقع نداشتی؟؟
+شما واقعا ادب ندارین!
_تو...تو الان به من فهش دادی؟؟
نودل توی گلوی دختر پرید..
+تقریبا..آره
_منم..۱۰۰هزار وون نمیدم!
دختر با چشمای معصومش ب کوک نگاه کرد
+شماره خودم گرون تره...۲۰۰هزار وون...قابلی نداره...
پسر از رفتار مثلا جدی دخترک خندش گرفته بود..
با یه هورت کل نودل رو خورد و حرف دختر رو قبول کرد...
_پس تو نودل رو حساب کن...
+نودل...دوتاش میشه ۱۰هزار وون...از ۲۰۰هزار وون کم کن..!
_اه واقعا خیلی...
+خیلی چی؟
_نگفتی اسمت چیه؟
+قول میدی پخش نکنی؟
_هومم
+یهبین..لییهبین
_لییهبین..
دختر بلند شد که دوباره کوک لب زد..
_کجا؟
+بله؟
_پسر ۲۱۰ هزار وون رو توی مشت دختر گذاشت و بعد از اینکه ابرو یی بالا انداخت اونجا رو ترک کرد...
دختر با تعجب رفتن کوک رو آنالیز میکرد...
قرار بود اون پول کلی بهش کمک کنه...
درحالی که فکر میکرد پسر داشت باهاش شوخی میکرد...ناباورانه داد و رفت...
حتی نتونست ازش تشکر کنه..
...
وقتی از رستوران اومد بیرون، چنتا سیلی به خودش زد...
این خواب نبود...
یه بار دیگه با خودش مرور کرد!
دختر آرتیست معروف کیپاپ، باباش میلره؟
میلر مگه زن و بچه داشت؟
اونم یه زن مطلقه که مرده با یه دختر ۱۷ ساله..
جور در نمیومد...
وادفاک...
آقای میلر توی آمریکا مستاقله، ویلا هم داره! بعد دخترش توی سئول کار پاره وقت انجام میده؟
وادفاک...
فقط راه میرفت و فکر میکرد...شوک بزرگی بود حقیقتاااا...
گوشیشو از توی جیبش برداشت و به پدرش زنگ زد...
+بله؟ چیزی شده؟
_پدر..گفتین آقای میلر زن و بچه ای نداره؟
+چیشده جونگکوک؟ آقای میلر اصلا ازدواج نکرده...
_شما از کجا میدونی پدر؟ چرا با کسی که کاملا ازش خبر نداری و نمیشناسیش شریک میشی؟
+جونگکوک...داری میترسونیم! چیشده؟
_هیچی...فقط...فقط...ی لطفی..هیچی هیچی پدر! سوءتفاهم شده...ببخشید زنگ زدم..(.قط کرد.)
گوشیو قطع کردو موهاشو چنگی زد..
۹ و ۴۵ دقیقه شب بود...تازه یادش اومد به الکس زنگ نزده...تا گوشیو برداشت که زنگ بزنه...
❌اصکی ممنوع❌
۱۰.۰k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.