در خرابه در کنارِ حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکانِ
در خرابه در کنارِ حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکانِ شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا میروند؟ حضرت زینب(س) فرمود: عزیزم اینها به خانههایشان میروند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نامِ مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشهی خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغِ پدر را از عمه گرفت و بهانهجویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سرِ بریدهی پدرش را برایش ببرند. رأسِ مطهر سیّد الشُهَدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابلِ این دخترکِ سه ساله قرار دادند. سرپوشِ طبق را کنار زد، سر مطهرِ امام حسین(ع) را دید، سر را برداشت و درآغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و نالهاش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورتِ شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالشِ زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمیدیدم.
دخترِ خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سرِ پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغِ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.💔
•شرحِ شمع:
صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141
#رقیه_خاتون #رقیه_بنت_الحسین :)))
#شب_سوم #رقیه_جان #ماه_محرم #سلام_بر_رقیه (س)
پرسید: عمه جان! اینان کجا میروند؟ حضرت زینب(س) فرمود: عزیزم اینها به خانههایشان میروند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نامِ مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشهی خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغِ پدر را از عمه گرفت و بهانهجویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سرِ بریدهی پدرش را برایش ببرند. رأسِ مطهر سیّد الشُهَدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابلِ این دخترکِ سه ساله قرار دادند. سرپوشِ طبق را کنار زد، سر مطهرِ امام حسین(ع) را دید، سر را برداشت و درآغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و نالهاش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورتِ شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالشِ زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمیدیدم.
دخترِ خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سرِ پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغِ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.💔
•شرحِ شمع:
صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141
#رقیه_خاتون #رقیه_بنت_الحسین :)))
#شب_سوم #رقیه_جان #ماه_محرم #سلام_بر_رقیه (س)
۱۱.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲