رمان قلب سیاه🖤
رمان قلب سیاه🖤
Part11
#بابای دیانا
اگر دیانا دستم بهت برسه بدون اینکه به من چیزی بگه رفته مسافرت فقط اگ بفهمم خانوم خانوم
مامان دیانا: بل
بابای دیانا: دیانا رفته مسافرت
مامان دیانا: از کجا فهمیدی
بابای دیانا: استوریش
وسایلت جمع کن باید تو این مدت که بابام زنده اس بریم شیراز
مامان دیانا: اوک
#دیانا
چون قرار بود بعد از اینجا برم خونه خودم کلی خرید کردم
کلی وسایل دیزاین و دکور خریدم
یه جا کلیدی و گردنبند جغد و جوراب جغد و ست خواب جغد خریدم (همه اینا ست کامل بود)
واسه ارسلان هم این ست و طرح خفاش خریدم
یه کاور گوشی
واسه نیکا یه ست بشقاب قاشق چنگال روباه خریدم
و یسری لباس و خوردنی
تا خریدا کردم ساعت 1 شد برگشتم هتل
تو هتل
#ارسلان
خیلی نگران دیانا بودم که بلایی سرش نیاد یا شایان اذیتش نکنه که یهو در اتاق باز شد اومد تو دویدم سمتش بغلش کردم دیانااا
دیانا: ارسلان
ارسلان: خوبی؟
دیانا: ار
ارسلان : ساعت چن پرواز داری؟
دیانا: 2 الان دو نیم هس دورم شدددد
ارسلان: همه بچه ها دارن وسایلاشون جمع میکنن میخان برگردن تهران بلیط ما ساعت 5 هس قول بده مواظب خودت باشی
دیانا : چیی چرا من نمیخام بچه ها بخاطر من برگردن من باعث دردسر هسم کاش از اول نمیومدم (با گریه) چمدونا برداشتن رفتن به سمت فرودگاه...
لایک 23
کامنت 10
بچه ها اینجا که نوشتم 10 منظورم اینه 10 نفر یه کامنت بذارن نه یه نفر ده تا
Part11
#بابای دیانا
اگر دیانا دستم بهت برسه بدون اینکه به من چیزی بگه رفته مسافرت فقط اگ بفهمم خانوم خانوم
مامان دیانا: بل
بابای دیانا: دیانا رفته مسافرت
مامان دیانا: از کجا فهمیدی
بابای دیانا: استوریش
وسایلت جمع کن باید تو این مدت که بابام زنده اس بریم شیراز
مامان دیانا: اوک
#دیانا
چون قرار بود بعد از اینجا برم خونه خودم کلی خرید کردم
کلی وسایل دیزاین و دکور خریدم
یه جا کلیدی و گردنبند جغد و جوراب جغد و ست خواب جغد خریدم (همه اینا ست کامل بود)
واسه ارسلان هم این ست و طرح خفاش خریدم
یه کاور گوشی
واسه نیکا یه ست بشقاب قاشق چنگال روباه خریدم
و یسری لباس و خوردنی
تا خریدا کردم ساعت 1 شد برگشتم هتل
تو هتل
#ارسلان
خیلی نگران دیانا بودم که بلایی سرش نیاد یا شایان اذیتش نکنه که یهو در اتاق باز شد اومد تو دویدم سمتش بغلش کردم دیانااا
دیانا: ارسلان
ارسلان: خوبی؟
دیانا: ار
ارسلان : ساعت چن پرواز داری؟
دیانا: 2 الان دو نیم هس دورم شدددد
ارسلان: همه بچه ها دارن وسایلاشون جمع میکنن میخان برگردن تهران بلیط ما ساعت 5 هس قول بده مواظب خودت باشی
دیانا : چیی چرا من نمیخام بچه ها بخاطر من برگردن من باعث دردسر هسم کاش از اول نمیومدم (با گریه) چمدونا برداشتن رفتن به سمت فرودگاه...
لایک 23
کامنت 10
بچه ها اینجا که نوشتم 10 منظورم اینه 10 نفر یه کامنت بذارن نه یه نفر ده تا
۶.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.