کی خبر نداره از اینکه من عاشق تا سحر بیداربودنای ماه رمضو
کی خبر نداره از اینکه من عاشق تا سحر بیداربودنای ماه رمضون بودم
اینکه بعد جمع کردن سفره،یه چای قند پهلو رو با یه هندوانه قرمز بزرگ که شتری بریدیش بشینیم تو حیاط زیر نسیم خنک درخت مو که چند در اون ور تر هم رفته شاخه هاش
غروبا مگساش ادمو کلافه میکنه
پاییز و زمستون خزان و برگ ریزونش ادمو ذله میکنه
ولی مگه میشه از قشنگیش تو بهار و خنکاش تو گرمای تابستون گذشت؟
خدا بیامرز اقاجون همین کنار تکیه میزد به دوتا متکای بزرگ و گردالی روی هم اون وقتا که سر صبر و حوصله بود با بچه ها منچ و دوز بازی میکرد و اون وقتا که دلتنگ بود قران میخوند ن از رو مصحف شریف هاااا
از بر
سواد مکتب خونه ای داشت
میخوند الف زبر جد ...
من عاشق اهنگ این جور قران خوندش بودم،اما دلم رضا به دلتنگ شدنش نبود دلش برا مادرش تنگ میشد
خدابیامرز از اون بیسوادای اهل ادب بود
کلی تک بیتی حفظ داشت
کلی ام منو دوس داشت،باهم کلی روزای خوب داشتیم و واقعا
دلم تنگه برا روزای بودنش...
برا روزای چمدون و ساک به دست
گاه و بیگاه
هوارشدن تو خونش و هر روز تا غروب وقت گذروندن باهاش روی اون زیر انداز کوچیک و ابی رنگش تو حیاط
طفلی انقد زیر افتاب مونده بود سفید و بور شده بود
پهن میکردش زیر افتابگردونا ،پاهاشو دراز میکرد تو افتاب و زل میزد به اسمون
انقد نگاه میکرد که ستاره ها رو یکی یکی میدید
اون وقتا که دلتنگ بود نمازشم همون جا میخوند
انگاری قهر بود با اهل خونه
انگاری نفس کم بود براش تو چهاردیواری...
دلم تنگ شده برا اون روزایی که ول میکرد میرفت دهات
تواون خونه گِلی با پنجره ها و درای چوبیِ ابی رنگ
انگار یه قوطی رنگ خریده بودن و بین همه ی اهل محل خیرات کرده بودن
اخه همه درا ابی بود اونجا...
یه درخت تنها و تنومند جلوی خونه بود
نوه ها که میرفتن بساط تاپ پهن میشد اونجا و اون هی حرص میخورد که میشکنید اون بیچاره رو اخر سر
انقد میگفت تا به هر زحمتی شده بچه ها ول کنن اون تاپو حتی اگ قرار بود بریم تو باغچه ی پشت خونه و داغون کنیم همه چیزو حتی اگه میرفتیم و گوجه های کال و نرسیده ی سبزو که چیده بودن لای کاه که برسه و قرمز شه در میاوردیم و به فنا میدادیمشون...
غروبا چای میریخت از سماور نفتیه کنار در!
لنتی بجز چای قند کنارشم بوی نفت میداد
اینو اونی میفهمید که چای نمیخورد و فقط به قندا چشم داشت..
من دلم تنگ شده... #ناردونه
پ.ن نصفشو پارسال نوشته بودم گویا
لابلای یاداشتام پیدا کردم
پ.ن ۲شاید پیوستگی نداشته باشه ولی دلم گفته نوشتمش...
پ.ن۳ بی ارایه تر از همیشه
پ.ن ۴ من دلم لک زده برای خونه های در ابی...
اینکه بعد جمع کردن سفره،یه چای قند پهلو رو با یه هندوانه قرمز بزرگ که شتری بریدیش بشینیم تو حیاط زیر نسیم خنک درخت مو که چند در اون ور تر هم رفته شاخه هاش
غروبا مگساش ادمو کلافه میکنه
پاییز و زمستون خزان و برگ ریزونش ادمو ذله میکنه
ولی مگه میشه از قشنگیش تو بهار و خنکاش تو گرمای تابستون گذشت؟
خدا بیامرز اقاجون همین کنار تکیه میزد به دوتا متکای بزرگ و گردالی روی هم اون وقتا که سر صبر و حوصله بود با بچه ها منچ و دوز بازی میکرد و اون وقتا که دلتنگ بود قران میخوند ن از رو مصحف شریف هاااا
از بر
سواد مکتب خونه ای داشت
میخوند الف زبر جد ...
من عاشق اهنگ این جور قران خوندش بودم،اما دلم رضا به دلتنگ شدنش نبود دلش برا مادرش تنگ میشد
خدابیامرز از اون بیسوادای اهل ادب بود
کلی تک بیتی حفظ داشت
کلی ام منو دوس داشت،باهم کلی روزای خوب داشتیم و واقعا
دلم تنگه برا روزای بودنش...
برا روزای چمدون و ساک به دست
گاه و بیگاه
هوارشدن تو خونش و هر روز تا غروب وقت گذروندن باهاش روی اون زیر انداز کوچیک و ابی رنگش تو حیاط
طفلی انقد زیر افتاب مونده بود سفید و بور شده بود
پهن میکردش زیر افتابگردونا ،پاهاشو دراز میکرد تو افتاب و زل میزد به اسمون
انقد نگاه میکرد که ستاره ها رو یکی یکی میدید
اون وقتا که دلتنگ بود نمازشم همون جا میخوند
انگاری قهر بود با اهل خونه
انگاری نفس کم بود براش تو چهاردیواری...
دلم تنگ شده برا اون روزایی که ول میکرد میرفت دهات
تواون خونه گِلی با پنجره ها و درای چوبیِ ابی رنگ
انگار یه قوطی رنگ خریده بودن و بین همه ی اهل محل خیرات کرده بودن
اخه همه درا ابی بود اونجا...
یه درخت تنها و تنومند جلوی خونه بود
نوه ها که میرفتن بساط تاپ پهن میشد اونجا و اون هی حرص میخورد که میشکنید اون بیچاره رو اخر سر
انقد میگفت تا به هر زحمتی شده بچه ها ول کنن اون تاپو حتی اگ قرار بود بریم تو باغچه ی پشت خونه و داغون کنیم همه چیزو حتی اگه میرفتیم و گوجه های کال و نرسیده ی سبزو که چیده بودن لای کاه که برسه و قرمز شه در میاوردیم و به فنا میدادیمشون...
غروبا چای میریخت از سماور نفتیه کنار در!
لنتی بجز چای قند کنارشم بوی نفت میداد
اینو اونی میفهمید که چای نمیخورد و فقط به قندا چشم داشت..
من دلم تنگ شده... #ناردونه
پ.ن نصفشو پارسال نوشته بودم گویا
لابلای یاداشتام پیدا کردم
پ.ن ۲شاید پیوستگی نداشته باشه ولی دلم گفته نوشتمش...
پ.ن۳ بی ارایه تر از همیشه
پ.ن ۴ من دلم لک زده برای خونه های در ابی...
۱۲.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.