رمان همسر اجباری پارت صد وپنجاه
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاه
ممنون که درکم میکنی.
اینو با بغض گفت.
-آذین.
-بله)بابغض(
-من نمیزارم مشکلی پیش بیاد نترس بابات با منو آریا.
-راس میگی آنی. دوست ندارم بابام ازم برنجه.
-آره عزیزم خیالت راحت من برم فعال کار دارم.
هیچ کس تو حیاط نبود.رفتم سمت در ورودی همه تو اتاقاشون بودن.منم کفشارو گذاشتم تو جا کفشی با بی حالیباشه عزیزم بازنم میزنگم چشم.بای.
رفتم سمت اتاقم اعصابم به هم ریخته بود از اون شین بیشعور نمیدونم چطوری باید بپرونمش.
لباسامو داشتم عوض میکردم که صدای در اومد .
لباسمو پوشیدمچند لحظه صبر کن.
بیا تو احسان بود. ناراحت و پژمرده لباساشو عوض کرده بود بایه دست گرمن شلوار طوسی.
مواشم خیس بود روانی به خاطر عشق چکار باخودش میکنه.خدا شانس بده .
-آرهآنا جان آذین بود.
-چیگفتن.
خواستم اول یکم کرم بریزم و گفتم.ببین داداش قسمت آدم وقتی چیزی نیست باید شکر بگه و اون شخص یا آرزو رو بزاره کنار.اما توحق انتخاب
نداری باید آذینو حتما مال خودت کنی.
اول جا خورد اما بعد گفت راس میگی آجی.
آره.
مرسی آجی جونم ممنون .اما عمو کیان چی.
اون با من نگران نباش داداش خودم بهش زنگ میزنم. احسان انگار احسان چن ثانبه پیش نبود بازم چشماش
میخندید با خنده و آوازو رقص رفت بیرون.
صدای آریا اومد.
احسان دیوونه بگیر نگیر داری ها. ساکت باش.
احسان بازم تو راه رو اتاقا میخوندو میرقصید اونم حامد پهالن.خدایی خیلی خنده دار بود دور خودش میچرخیدو
عین دخترا اینورو اونور میبرد خودشو دستاشو ای خدددا من که جلو در اتاق بودم داشتم ریسه میرفتم .امیرم اومد
بیرون وگفت احسان خوبی تو تا االن اخمات تو هم بود.
احسان کارشو میکردو یه دست باال و کمرو قر میداد.
امیر دادش بیا وسط.
.یهویی صدای داد آریا اومد.
احسان میبنی یا بیام ببندم در اون بی صاحاب شده رو.
احسان:ای جون عشقم اگه بیای چی میشه.
احسان خالی از خیال بازم شرو کهرد به رقصیدن این بار با آهنگ ناری ناری.
دستاشو میبرد باال و می داد پایین یه دستش به کمرو اونیکی رو تکون میداد رو هوا.خدایش رقصیدنشم خوب بود.
در اتاق آریا با شدت باز شد
Comments please
ممنون که درکم میکنی.
اینو با بغض گفت.
-آذین.
-بله)بابغض(
-من نمیزارم مشکلی پیش بیاد نترس بابات با منو آریا.
-راس میگی آنی. دوست ندارم بابام ازم برنجه.
-آره عزیزم خیالت راحت من برم فعال کار دارم.
هیچ کس تو حیاط نبود.رفتم سمت در ورودی همه تو اتاقاشون بودن.منم کفشارو گذاشتم تو جا کفشی با بی حالیباشه عزیزم بازنم میزنگم چشم.بای.
رفتم سمت اتاقم اعصابم به هم ریخته بود از اون شین بیشعور نمیدونم چطوری باید بپرونمش.
لباسامو داشتم عوض میکردم که صدای در اومد .
لباسمو پوشیدمچند لحظه صبر کن.
بیا تو احسان بود. ناراحت و پژمرده لباساشو عوض کرده بود بایه دست گرمن شلوار طوسی.
مواشم خیس بود روانی به خاطر عشق چکار باخودش میکنه.خدا شانس بده .
-آرهآنا جان آذین بود.
-چیگفتن.
خواستم اول یکم کرم بریزم و گفتم.ببین داداش قسمت آدم وقتی چیزی نیست باید شکر بگه و اون شخص یا آرزو رو بزاره کنار.اما توحق انتخاب
نداری باید آذینو حتما مال خودت کنی.
اول جا خورد اما بعد گفت راس میگی آجی.
آره.
مرسی آجی جونم ممنون .اما عمو کیان چی.
اون با من نگران نباش داداش خودم بهش زنگ میزنم. احسان انگار احسان چن ثانبه پیش نبود بازم چشماش
میخندید با خنده و آوازو رقص رفت بیرون.
صدای آریا اومد.
احسان دیوونه بگیر نگیر داری ها. ساکت باش.
احسان بازم تو راه رو اتاقا میخوندو میرقصید اونم حامد پهالن.خدایی خیلی خنده دار بود دور خودش میچرخیدو
عین دخترا اینورو اونور میبرد خودشو دستاشو ای خدددا من که جلو در اتاق بودم داشتم ریسه میرفتم .امیرم اومد
بیرون وگفت احسان خوبی تو تا االن اخمات تو هم بود.
احسان کارشو میکردو یه دست باال و کمرو قر میداد.
امیر دادش بیا وسط.
.یهویی صدای داد آریا اومد.
احسان میبنی یا بیام ببندم در اون بی صاحاب شده رو.
احسان:ای جون عشقم اگه بیای چی میشه.
احسان خالی از خیال بازم شرو کهرد به رقصیدن این بار با آهنگ ناری ناری.
دستاشو میبرد باال و می داد پایین یه دستش به کمرو اونیکی رو تکون میداد رو هوا.خدایش رقصیدنشم خوب بود.
در اتاق آریا با شدت باز شد
Comments please
۵.۳k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.