*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
آروم از پشت سرش رفتم وبغلش کردم برگشت نگام کرد گونه اش رو بوسیدم وگفتم : سردته؟!
از بغلم در اومد وگفت : فکر کنم شباهتی به بخاری نداشته باشی
خندم گرفت دستاشو گذاشت رو سینم وهولم داد عقب بعدم در رو بست وپرده رو کشید با صدای مستانه رفتم تو اتاق وگفتم : آوردی
وسایل ماه وش بود
مستانه : اره ماه وش
- حموم
مستانه : اگه کاری ندارین من برم
- مرسی زحمت کشیدی
نشستم منتظر ماه وش که قصد نداشت از حموم بیاد بیرون رفتم زدم به شیشه وگفتم : چی شد ماه وش نمی خوای بیای بیرون ...ماه وش
بخاطر اون دفه که مجبور شدم شیشه رو بشکنم قفل در رو دو طرفه زدم در سمت دیوار رو باز کردم ماه وش رو نگاه کردم که با خیال راحت تو وان دراز کشیده بود آروم رفتم کنارش ونشتم وتو گوشش گفتم : خوش می گذره
جیغ زد وبا وحشت گفت : خیلی بیشعوری کیهان ...
معلوم بود حسابی ترسیده
ماه وش : برو بیرون تو چطوری اومدی داخل
- جواب ندادی گفتم شاید خوابیدی
ماه وش : برو کیهان
- خیلی خوب زود در بیا مثله بچه کوچلوها کف بازی می کنی
ماه وش : بهت یاد ندادن جای بری در بزنی
برگشتم نگاش کردم وگفتم : چرایاد دادن ترسیدم جواب ندادی
اخم کردم بهش ساکت شد اومدم بیرون اونکه قصد نداشت بیاد بیرون حولمو برداشتم ورفتم اتاق مهمان اونجا حموم کردم وبرگشتم لباس پوشیدم موهام رو خشک کردم وسایل ماه وش رو تخت بود دراز کشیدم رو تخت ماه وش صدام می زد جوابشو ندادم چند بار صدام کرد محل نزاشتم حقش بود به خیال اینکه تو اتاق نیستم اومد بیرون خندم گرفت من به این گندگی رو روی تخت نمی دید از کمدم حوله در اورد وداشت بهم فوش می داد
ماه وش : پسره ای از خود راضی بیشعور ...نمیگه من چی بپوشم فکر کرده من فانی ام
- دستت درد نکنه بیشعورم شدیم
برگشت نگام کرد وجیغ زد وگفت : کیهاااااااان
چه حرصی می خورد وعصبی می شد چیزی نگفتم
- حالا چته اینجوری غر می زنی
ماه وش عصبی گفت : از قصد این کارو کردی منو دید بزنی
بلند شدم رفتم طرفش رفت عقب اخم کردم وگفتم : حواست باشه چی داری میگی ندیده نیستم .
اخم کردم وبرگشتم رو تخت وگفتم : دوست داری اینجا بمون نداری هم برو همون اتاق بغلی
کیهان :
آروم از پشت سرش رفتم وبغلش کردم برگشت نگام کرد گونه اش رو بوسیدم وگفتم : سردته؟!
از بغلم در اومد وگفت : فکر کنم شباهتی به بخاری نداشته باشی
خندم گرفت دستاشو گذاشت رو سینم وهولم داد عقب بعدم در رو بست وپرده رو کشید با صدای مستانه رفتم تو اتاق وگفتم : آوردی
وسایل ماه وش بود
مستانه : اره ماه وش
- حموم
مستانه : اگه کاری ندارین من برم
- مرسی زحمت کشیدی
نشستم منتظر ماه وش که قصد نداشت از حموم بیاد بیرون رفتم زدم به شیشه وگفتم : چی شد ماه وش نمی خوای بیای بیرون ...ماه وش
بخاطر اون دفه که مجبور شدم شیشه رو بشکنم قفل در رو دو طرفه زدم در سمت دیوار رو باز کردم ماه وش رو نگاه کردم که با خیال راحت تو وان دراز کشیده بود آروم رفتم کنارش ونشتم وتو گوشش گفتم : خوش می گذره
جیغ زد وبا وحشت گفت : خیلی بیشعوری کیهان ...
معلوم بود حسابی ترسیده
ماه وش : برو بیرون تو چطوری اومدی داخل
- جواب ندادی گفتم شاید خوابیدی
ماه وش : برو کیهان
- خیلی خوب زود در بیا مثله بچه کوچلوها کف بازی می کنی
ماه وش : بهت یاد ندادن جای بری در بزنی
برگشتم نگاش کردم وگفتم : چرایاد دادن ترسیدم جواب ندادی
اخم کردم بهش ساکت شد اومدم بیرون اونکه قصد نداشت بیاد بیرون حولمو برداشتم ورفتم اتاق مهمان اونجا حموم کردم وبرگشتم لباس پوشیدم موهام رو خشک کردم وسایل ماه وش رو تخت بود دراز کشیدم رو تخت ماه وش صدام می زد جوابشو ندادم چند بار صدام کرد محل نزاشتم حقش بود به خیال اینکه تو اتاق نیستم اومد بیرون خندم گرفت من به این گندگی رو روی تخت نمی دید از کمدم حوله در اورد وداشت بهم فوش می داد
ماه وش : پسره ای از خود راضی بیشعور ...نمیگه من چی بپوشم فکر کرده من فانی ام
- دستت درد نکنه بیشعورم شدیم
برگشت نگام کرد وجیغ زد وگفت : کیهاااااااان
چه حرصی می خورد وعصبی می شد چیزی نگفتم
- حالا چته اینجوری غر می زنی
ماه وش عصبی گفت : از قصد این کارو کردی منو دید بزنی
بلند شدم رفتم طرفش رفت عقب اخم کردم وگفتم : حواست باشه چی داری میگی ندیده نیستم .
اخم کردم وبرگشتم رو تخت وگفتم : دوست داری اینجا بمون نداری هم برو همون اتاق بغلی
۳۸.۳k
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.