ویران کن وبگذار که ویرانه بماند
ویران کن وبگذار که ویرانه بماند
ازقصه ی تو غصه ی جانانه بماند!
ازروی سرم ردشو و نگذار پس ازتو
جز خاطره ی موی توبرشانه بماند!
ازپشت همین پنجره ی بسته گذر کن...
تاعطر قدم های تو درخانه بماند!
حیرانی محض است نصیب همه مرغان
تاگوشه ی لبهای تو این دانه بماند!
آنسوی زمین خنده به لب های توآمد
باعث شده این سو گل وگلخانه بماند
بایاد تو عشق است که این شاعرمجنون
دیوانه ی دیوانه ی دیوانه بماند
ازقصه ی تو غصه ی جانانه بماند!
ازروی سرم ردشو و نگذار پس ازتو
جز خاطره ی موی توبرشانه بماند!
ازپشت همین پنجره ی بسته گذر کن...
تاعطر قدم های تو درخانه بماند!
حیرانی محض است نصیب همه مرغان
تاگوشه ی لبهای تو این دانه بماند!
آنسوی زمین خنده به لب های توآمد
باعث شده این سو گل وگلخانه بماند
بایاد تو عشق است که این شاعرمجنون
دیوانه ی دیوانه ی دیوانه بماند
۹۶۵
۰۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.