مادرم می گفت:
مادرم می گفت:
شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است
نمازش ترک نمی شود
زیارت عاشورا می خواند
روزه می گیرد
مسجد می رود
خیلی پسر با خداییست
لحظه ایی دلم گرفت....!
در دل فریاد زدم،
باور کنید من هم ایمان دارم
نماز نمی خوانم
ولی لبخند روی لبهای مادرم، خدا را به یادم می آورد.
دست های پینه بسته پدرم را دست های خدا میبینم
زیارت عاشورا نمی خوانم
ولی گریه یتیمی، در دلم عاشورا بر پا میکند
به صندوق صدقه پول نمی اندازم
ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت آن را نمی خوانم
مسجد من خانه مادر بزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غم ها تنهایم نمی گذارد...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او
مادرم...
خدای من و همسایه یکی است
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم
خدای من، دوست انسانهاست، نه پادشاه آنها....
فریدن_فرخزاد
شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است
نمازش ترک نمی شود
زیارت عاشورا می خواند
روزه می گیرد
مسجد می رود
خیلی پسر با خداییست
لحظه ایی دلم گرفت....!
در دل فریاد زدم،
باور کنید من هم ایمان دارم
نماز نمی خوانم
ولی لبخند روی لبهای مادرم، خدا را به یادم می آورد.
دست های پینه بسته پدرم را دست های خدا میبینم
زیارت عاشورا نمی خوانم
ولی گریه یتیمی، در دلم عاشورا بر پا میکند
به صندوق صدقه پول نمی اندازم
ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت آن را نمی خوانم
مسجد من خانه مادر بزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غم ها تنهایم نمی گذارد...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او
مادرم...
خدای من و همسایه یکی است
فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم
خدای من، دوست انسانهاست، نه پادشاه آنها....
فریدن_فرخزاد
۱.۲k
۱۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.