بوی سیگار شدیدی آمد....
بوی سیگار شدیدی آمد....
با خودم میگویم نکند باز پدر غمگین است...
نکند باز دلش ....
پله ها را دو به یک طی کردم! تا رسیدم بر بام!
پدرم را دیدم
زیر آوار غرورش مدفون...زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟که چرا مزه فقر وسط سفره ماست و چراها و چرا های دگر....
دل من هم لرزید مثل زانوی پدر...دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود که مرا شاعر کرد.....
با خودم میگویم نکند باز پدر غمگین است...
نکند باز دلش ....
پله ها را دو به یک طی کردم! تا رسیدم بر بام!
پدرم را دیدم
زیر آوار غرورش مدفون...زیر لب زمزمه داشت
که خدا عدل کجاست؟که چرا مزه فقر وسط سفره ماست و چراها و چرا های دگر....
دل من هم لرزید مثل زانوی پدر...دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود که مرا شاعر کرد.....
۸۱۵
۱۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.