شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مش
شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم. پدرم فرمودند من به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست.
با عتاب فرمودند: «چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟»
گفتم: پدرجان من کی هستم که به ابر دستور دهم؟
فرمودند: «بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند.»
ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره کردم و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید»
لحظههایی نگذشته بود که افق را بدون ابر یافتم و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه کردم.
نقل از فرزند مرحوم آیت الله نخودکی اصفهانی
با عتاب فرمودند: «چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟»
گفتم: پدرجان من کی هستم که به ابر دستور دهم؟
فرمودند: «بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند.»
ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره کردم و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید»
لحظههایی نگذشته بود که افق را بدون ابر یافتم و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه کردم.
نقل از فرزند مرحوم آیت الله نخودکی اصفهانی
۱۸۲
۰۸ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.