چند شب پیش بود اومدم این عکس رو گذاشتم و گفتم خداحافظ برا
چند شب پیش بود اومدم این عکس رو گذاشتم و گفتم خداحافظ برا همیشه.
شب مزخرفی بود از اون شب چیز زیادی یادم نیست.
یکشنبه شب بود که صبح دوشنبه اصلا هیچی یادم نیست
اصلا انگار من دوشنبه رو زندگی نکردم
یکشنبه شب نمیدونستم چیکار میکنم.
با خونه دعوا کرده بودم.
حالم اصلا خوب نبود
یه دفعه یه تصمیم گرفتم
تصمیمی که شاید خیلی خیلی بد تموم میشد
تصمیمی که آخرش مردن بود.
رفتم یه خودکار و یه کاغذ آوردم از همه حلالیت خواستم.
تو مجازی هم حلالیت خواستم
حدود 20 تا قرص رو خوردم
با استرس سرمو گذاشتم رو بالش برا یه خواب ابدی.
چون واقعا هرکی جای من بود میمرد
من خودم و همه هنوز باورمون نمیشه که زندم.
از روز دوشنبه چند صحنه مثل خواب یادم میاد
یکی این بود که بابام صبح وقتی میخواست منو بیدار کنه برا مدرسه وقتی منو دید
داد زد که بیاین احسان تموم کرده
واقعا تموم کرده بودم
مرده بودم
مامانم اومد داداشام اومدن دیدن که اره دیگه من دیگه تموم کردم.
ولی یه لحظه خدا بهم رحم کرد من زنده شدم.
دیگه نمیدونم منو بردن بیمارستان یا نه
حتی بعد از اینکه قرص هارو خوردم
رگمو هم زدم
ولی خیلی بد نزدم که به رگم آسیب برسه
خلاصه کنم من مرده بود
ولی به خواست خدا برگشتم
اینو بگم دنیا واقعا ارزش هیچی رو نداره
شاید من الان دیگه نبودم
ولی خدا یه فرصت دیگه بهم داد
منم به شما میگم
واقعا دنیا و این زندگی ارزش هیچی رو نداره
عمر و زندگی خیلی خیلی کوتاهه
شاید الان اعلامیه های منو زده بودن
شاید الان زیر خاک بودم
شاید الان برام مشکی پوشیده بودن
شاید الان کنار عکسم یه ربان مشکی بود
ولی خدا فرصت داد
خدا بهم فهموند که اگه بخواد مرده رو هم زنده میکه
پس امیدمون به خدا باشه.
شب مزخرفی بود از اون شب چیز زیادی یادم نیست.
یکشنبه شب بود که صبح دوشنبه اصلا هیچی یادم نیست
اصلا انگار من دوشنبه رو زندگی نکردم
یکشنبه شب نمیدونستم چیکار میکنم.
با خونه دعوا کرده بودم.
حالم اصلا خوب نبود
یه دفعه یه تصمیم گرفتم
تصمیمی که شاید خیلی خیلی بد تموم میشد
تصمیمی که آخرش مردن بود.
رفتم یه خودکار و یه کاغذ آوردم از همه حلالیت خواستم.
تو مجازی هم حلالیت خواستم
حدود 20 تا قرص رو خوردم
با استرس سرمو گذاشتم رو بالش برا یه خواب ابدی.
چون واقعا هرکی جای من بود میمرد
من خودم و همه هنوز باورمون نمیشه که زندم.
از روز دوشنبه چند صحنه مثل خواب یادم میاد
یکی این بود که بابام صبح وقتی میخواست منو بیدار کنه برا مدرسه وقتی منو دید
داد زد که بیاین احسان تموم کرده
واقعا تموم کرده بودم
مرده بودم
مامانم اومد داداشام اومدن دیدن که اره دیگه من دیگه تموم کردم.
ولی یه لحظه خدا بهم رحم کرد من زنده شدم.
دیگه نمیدونم منو بردن بیمارستان یا نه
حتی بعد از اینکه قرص هارو خوردم
رگمو هم زدم
ولی خیلی بد نزدم که به رگم آسیب برسه
خلاصه کنم من مرده بود
ولی به خواست خدا برگشتم
اینو بگم دنیا واقعا ارزش هیچی رو نداره
شاید من الان دیگه نبودم
ولی خدا یه فرصت دیگه بهم داد
منم به شما میگم
واقعا دنیا و این زندگی ارزش هیچی رو نداره
عمر و زندگی خیلی خیلی کوتاهه
شاید الان اعلامیه های منو زده بودن
شاید الان زیر خاک بودم
شاید الان برام مشکی پوشیده بودن
شاید الان کنار عکسم یه ربان مشکی بود
ولی خدا فرصت داد
خدا بهم فهموند که اگه بخواد مرده رو هم زنده میکه
پس امیدمون به خدا باشه.
۳۱.۹k
۱۵ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.