دست می لرزید وپیشانی کمی تبدار بود
دست می لرزید وپیشانی کمی تبدار#بود
روبرویم قاب چشمان تو بر دیوار #بود
بی تفاوت گریه ها بردرد مرهم می کشید
هرنفس می مرد واین روشن ترین انکار#بود
پرسه درپس مانده های بی تحمل می زدم
جای پای خاطراتت برسرم آوار #بود
هی ورق می زد نگاهم برگهای روزگار
کاش این تقویم ها خالی ز هر اخبار #بود
گاه اشک و گاه لبخند وهرازگاهی سکوت
سرنوشت تلخ من لبریزاز این تکرار #بود
"آمدی جانم به قربانت" ولی یک روز هم
رفتی و گفتی که این رفتن فقط اجبار #بود
زندگی! بازیچه ام کردی؛ شدم بازیگرت
صحنه های خالی ازاحساسِ ِمن؛ بسیار#بود
روبرویم قاب چشمان تو بر دیوار #بود
بی تفاوت گریه ها بردرد مرهم می کشید
هرنفس می مرد واین روشن ترین انکار#بود
پرسه درپس مانده های بی تحمل می زدم
جای پای خاطراتت برسرم آوار #بود
هی ورق می زد نگاهم برگهای روزگار
کاش این تقویم ها خالی ز هر اخبار #بود
گاه اشک و گاه لبخند وهرازگاهی سکوت
سرنوشت تلخ من لبریزاز این تکرار #بود
"آمدی جانم به قربانت" ولی یک روز هم
رفتی و گفتی که این رفتن فقط اجبار #بود
زندگی! بازیچه ام کردی؛ شدم بازیگرت
صحنه های خالی ازاحساسِ ِمن؛ بسیار#بود
۶۳۶
۲۵ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.