از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام
از سکوتم می نویسم تا بدانی خسته ام
بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام
بی تو بی تابی در این برزخ به جانم خیمه زد
من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام
با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم
بی تو دارم بی کسی را تازه باور می کنم
از کلامم هر کسی شیدایی ام را خوانده است
یاد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است
ساعتم از تیک تاکش، با نبودت ایستاد
برگ تقویمم در آن روزی که رفتی مانده است
کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود
کاش در تقدیر ما دوری و دل تنگی نبود
بی تو جانم را به لب می آورد آشفتگی
سرنوشتم کاش قلبش این چنین سنگی نبود....
بی هوایت کنج پستوهای غم یخ بسته ام
بی تو بی تابی در این برزخ به جانم خیمه زد
من هنوز این بغض را از رفتنت نشکسته ام
با خیالت روزها را بی صدا سر می کنم
بی تو دارم بی کسی را تازه باور می کنم
از کلامم هر کسی شیدایی ام را خوانده است
یاد چشمانت مرا از هر نگاهی رانده است
ساعتم از تیک تاکش، با نبودت ایستاد
برگ تقویمم در آن روزی که رفتی مانده است
کاش بودی تا بهارم غرق بی رنگی نبود
کاش در تقدیر ما دوری و دل تنگی نبود
بی تو جانم را به لب می آورد آشفتگی
سرنوشتم کاش قلبش این چنین سنگی نبود....
۱.۱k
۲۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.