𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 15
____
ویو ات
اون رفت پایین و بعد چند دقیقه صدای ماشین میومد انگار ک داشت ماشینو پارک میکرد.....با صدای قدم هاش خودمو ب خواب زدم......
کوک: هوی کوچولو....باتوعم میدونم بیداری
ات: __
کوک: بچه گول میزنی..*نیشخند*
جوابشو ندادم ک یدفعه ی جسمی افتاد روم از بالا پایین شدن تحت معلوم بود خودشه.....خیلی بهم فشار اورده بود... داشتم له میشدم....انگار سعی داشت تخت سلطه خودش نگهم داره......
کوک: انگار زبون خوش حالیت نمیشه....پس بزار با ی زبون دیگه حالیت کنم....
بعد این حرفش بلافاصله سرشو گذاشت روی سی.نم یکم لباسم از بالا کوتاهدبود موهاشو روی بدنم حس میکردم داشتم از خجالت اب میشدم.....
کوک:تو خوابی...اونم با این کوبیدنای قلبت*نیشخند*
ویو کوک
سرمو روب صورتش کج کردم.......با حرفم چشاشو باز کرد....
کوک: *پوزخند*
ات: از روم پاشو....*بهش فشار اومده😐😂*
کوک : جام خوبه*سرشو دوباره گذاشت...همون جای اول*
ات: پاشووو*داد*
خیلی تقلا میکرد ولی اینجوری اذیت کردنش خیلی میچسبید اونم بعد ی همچین روزی.....ضربانش مث ی گنجشک توی پنجه های گربه بود......زیادی تکون میخورد....
ات: این همه بلا سرم اوردی عوض.ی بس نبود از زجر دادنم کیف میکنی..... تو اصن دل داری؟*داد و چشای اشکی*
کوک:تو ب این میگی زجر دادن هوم؟
دستامو ب سمت تاج تخت بردمو خودمو یکم بالا کشیدم و کنارش دراز کشیدم..... هیچ حرفی نمیزد و تکون نمیخورد پشت ب من خوابید...صدای اشک ریختنش و میشنیدم.....که بعد از ی مدت دیگه صدایی ازش نیومد.....خوابیده بود
𝑃𝐴𝑅𝑇: 15
____
ویو ات
اون رفت پایین و بعد چند دقیقه صدای ماشین میومد انگار ک داشت ماشینو پارک میکرد.....با صدای قدم هاش خودمو ب خواب زدم......
کوک: هوی کوچولو....باتوعم میدونم بیداری
ات: __
کوک: بچه گول میزنی..*نیشخند*
جوابشو ندادم ک یدفعه ی جسمی افتاد روم از بالا پایین شدن تحت معلوم بود خودشه.....خیلی بهم فشار اورده بود... داشتم له میشدم....انگار سعی داشت تخت سلطه خودش نگهم داره......
کوک: انگار زبون خوش حالیت نمیشه....پس بزار با ی زبون دیگه حالیت کنم....
بعد این حرفش بلافاصله سرشو گذاشت روی سی.نم یکم لباسم از بالا کوتاهدبود موهاشو روی بدنم حس میکردم داشتم از خجالت اب میشدم.....
کوک:تو خوابی...اونم با این کوبیدنای قلبت*نیشخند*
ویو کوک
سرمو روب صورتش کج کردم.......با حرفم چشاشو باز کرد....
کوک: *پوزخند*
ات: از روم پاشو....*بهش فشار اومده😐😂*
کوک : جام خوبه*سرشو دوباره گذاشت...همون جای اول*
ات: پاشووو*داد*
خیلی تقلا میکرد ولی اینجوری اذیت کردنش خیلی میچسبید اونم بعد ی همچین روزی.....ضربانش مث ی گنجشک توی پنجه های گربه بود......زیادی تکون میخورد....
ات: این همه بلا سرم اوردی عوض.ی بس نبود از زجر دادنم کیف میکنی..... تو اصن دل داری؟*داد و چشای اشکی*
کوک:تو ب این میگی زجر دادن هوم؟
دستامو ب سمت تاج تخت بردمو خودمو یکم بالا کشیدم و کنارش دراز کشیدم..... هیچ حرفی نمیزد و تکون نمیخورد پشت ب من خوابید...صدای اشک ریختنش و میشنیدم.....که بعد از ی مدت دیگه صدایی ازش نیومد.....خوابیده بود
۵.۱k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.