پارت 2
#پرنسس_من 💕👸
#P2
ویو جونگکوک
دیگه داشت میرفت رو مخم، محکم ترمز کشیدم و به طرفش خم شدم
+خفه میشی یا خفت کنم؟(عصبی و سرد)
_(سکوت)
+آفرین..همینجوری بمون دختر خوب
ویو ا/ت
بعد چند مین به یه عمارت خیلی بزرگ که نمای خیلی زیبایی داشت رسیدیم...حیاطش خیلی بزرگ بود
=خوش آمدید جناب جئون
این نام خانوادگی رو یه جا شنیده بود ولی کجا؟ چرا این پسر منو آورد اینجا؟ میخواد منو بکشه؟ اصلا این کیه؟
_تو کی هستی؟
+هنوز زوده بدونی پرنسس...
_پ..پرنسس؟
+اوهم
رفتیم توی عمارت که از سلیقه اش واقعا شگفت زده شدم تم خونه کلا سیاه و طوسی بود شیفته اش شدم
_با خانواده ات زندگی میکنی؟
با حرفم دیدم یه غمی تو چشماش ظاهر شد و سرشو انداخت پایین فهمیدم سوال اشتباهی پرسیدم
_متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
+مشکلی نیست(سرد)
اینو گفت و رفت بالا توی اتاقش،این پسر چرا اینجوریه؟واقعا درکش نمیکنم...رفتم توی عمارت یه چرخی زدم و خدمتکار ها منو به اتاقم بردن خیلی خوشگل بود انگار از قبل فقط برای من ساخته شده بود(جون عمت🙄) رفتم کمد رو باز کردم از هر نوع لباس توش بود یه مدل لباس برداشتم(عکس میدم)پوشیدم رفتم و موهامو بالا بستم و خدمتکار در زد
_بیا تو
=خانم،ارباب پایین منتظر شما برای شام است
_اوک امدم
رفتم پایین که دیدم جئون روی صندلی دور میز که کلی غذا بود نشسته (غذا ندیدی؟😶) و منتظر من بود وقتی رفتم جلو تر بلند شد و صندلی رو برای من کشید عقب
+خوشگل شدی..
_مرسی
ویو جونگکوک
وقتی ا/ت از پله ها میومدم محو زیبایش شدم..خیلی هاته...با اون لباسا که دیگه هیچی.....وایسا...چرا من دارم از یه دختر حرف میزنم؟من هیچ حسی به کسی ندارم..به خودت بیا جونگکوک
ویو ا/ت
داشتیم غذا میخوردیم که با صدای یه فرد آشنا جا خوردم برگشتم که دیدم واقعا خودشه...اون...اون...
#P2
ویو جونگکوک
دیگه داشت میرفت رو مخم، محکم ترمز کشیدم و به طرفش خم شدم
+خفه میشی یا خفت کنم؟(عصبی و سرد)
_(سکوت)
+آفرین..همینجوری بمون دختر خوب
ویو ا/ت
بعد چند مین به یه عمارت خیلی بزرگ که نمای خیلی زیبایی داشت رسیدیم...حیاطش خیلی بزرگ بود
=خوش آمدید جناب جئون
این نام خانوادگی رو یه جا شنیده بود ولی کجا؟ چرا این پسر منو آورد اینجا؟ میخواد منو بکشه؟ اصلا این کیه؟
_تو کی هستی؟
+هنوز زوده بدونی پرنسس...
_پ..پرنسس؟
+اوهم
رفتیم توی عمارت که از سلیقه اش واقعا شگفت زده شدم تم خونه کلا سیاه و طوسی بود شیفته اش شدم
_با خانواده ات زندگی میکنی؟
با حرفم دیدم یه غمی تو چشماش ظاهر شد و سرشو انداخت پایین فهمیدم سوال اشتباهی پرسیدم
_متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم
+مشکلی نیست(سرد)
اینو گفت و رفت بالا توی اتاقش،این پسر چرا اینجوریه؟واقعا درکش نمیکنم...رفتم توی عمارت یه چرخی زدم و خدمتکار ها منو به اتاقم بردن خیلی خوشگل بود انگار از قبل فقط برای من ساخته شده بود(جون عمت🙄) رفتم کمد رو باز کردم از هر نوع لباس توش بود یه مدل لباس برداشتم(عکس میدم)پوشیدم رفتم و موهامو بالا بستم و خدمتکار در زد
_بیا تو
=خانم،ارباب پایین منتظر شما برای شام است
_اوک امدم
رفتم پایین که دیدم جئون روی صندلی دور میز که کلی غذا بود نشسته (غذا ندیدی؟😶) و منتظر من بود وقتی رفتم جلو تر بلند شد و صندلی رو برای من کشید عقب
+خوشگل شدی..
_مرسی
ویو جونگکوک
وقتی ا/ت از پله ها میومدم محو زیبایش شدم..خیلی هاته...با اون لباسا که دیگه هیچی.....وایسا...چرا من دارم از یه دختر حرف میزنم؟من هیچ حسی به کسی ندارم..به خودت بیا جونگکوک
ویو ا/ت
داشتیم غذا میخوردیم که با صدای یه فرد آشنا جا خوردم برگشتم که دیدم واقعا خودشه...اون...اون...
۳.۳k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.