●مافیای خشن●
Part 10:
آجوما:خوبرحالا بهت قوانینو گفتم پاشو برو لباساتو بپوش بیا آشپزخونه تا بهت بگم چه کاری باید انجام بدی
ات:باشه
ویو ات:
لباسارو پوشیدم خیلی کوتاه بود جلوی اون همه بادیگاردو خدمتکارا معذب بودم رفتم آشپزخونه
اجوما: خوب ات برو به گلا آب بده
ات:چشم
ویو کوک:
امروزو تو خونه بودم رفتم حیاط تا یه سیگاری بکشم که اون دختره خدمتکاری که دختر جناب (فامیلی ات یادم رفت) رو دیدم داشت گلارو آب میداد رفتم نزدیکش حواسش نبود
کوک:هوی
ات:ب..بله
آجوما:خوبرحالا بهت قوانینو گفتم پاشو برو لباساتو بپوش بیا آشپزخونه تا بهت بگم چه کاری باید انجام بدی
ات:باشه
ویو ات:
لباسارو پوشیدم خیلی کوتاه بود جلوی اون همه بادیگاردو خدمتکارا معذب بودم رفتم آشپزخونه
اجوما: خوب ات برو به گلا آب بده
ات:چشم
ویو کوک:
امروزو تو خونه بودم رفتم حیاط تا یه سیگاری بکشم که اون دختره خدمتکاری که دختر جناب (فامیلی ات یادم رفت) رو دیدم داشت گلارو آب میداد رفتم نزدیکش حواسش نبود
کوک:هوی
ات:ب..بله
۳.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.