فیک دکتر لکتر
دکتر لکتر { پارت 7}
که یکدفعه ....
یونگی متوجه چند نفر داخل عمارت شد
یونگی : بیا ا/ت اینم تفنگ آروم آروم میریم داخل و حواست هم به دور و بر باشه
ا/ت : ب...باشه
یونگی : پس بیا بریم نترس
آروم آروم میرفتیم جلو و وارد عمارت میشدیم که اتفاقی که نمیخواستم افتاد . وای نه اونا مامان و بابا بودن که از خارج اومده بودن چقدر افتضاح
یونگی : م...مامان بابا شما اینجا چی میخواین ؟
ب/ی : پسرم خوش اومدی
م/ی : ببین پسرم تو باید ازدواج کنی و واسه خودت وارث داشته باشی
یونگی : چ...چی ؟ اونوقت ازدواج با کی ؟ ( با عصبانیت )
م/ی : با ا/ت دختر عمت ازدواج کنی .
یونگی : نهههههه ( با داد )
ا/ت اومد.
ا/ت : سلام زن دایی سلام دایی یعنی چی که باید یونگی با من ازدواج کنه
ب/ی : بخاطر منافع باند دختر قشنگم یا بهتر بگم عروس قشنگم
ا/ت : ولی ما همو دوست نداریم
یونگی : راست میگه من اونو نمیخوام
م/ی : پسره ی گستاخ غلط کردی باید ازدواج کنی همین و تمام
یونگی ویو :
زدن خراب کردن اعصابم رو حالا من چیکار کنم آخه من ا/ت رو نمیخوام چی باید بگم واییییی خدااااااا
ا/ت ویو :
حالا چیکار کنم الان باید با یونگی ازدواج کنم کسی که خیلی وحشتناکه ای خداااا ( وحشتناک عمته به پیشی ما توهین نکن😡 )
رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم رفتم رو تختم که بخوابم. که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
که یکدفعه ....
یونگی متوجه چند نفر داخل عمارت شد
یونگی : بیا ا/ت اینم تفنگ آروم آروم میریم داخل و حواست هم به دور و بر باشه
ا/ت : ب...باشه
یونگی : پس بیا بریم نترس
آروم آروم میرفتیم جلو و وارد عمارت میشدیم که اتفاقی که نمیخواستم افتاد . وای نه اونا مامان و بابا بودن که از خارج اومده بودن چقدر افتضاح
یونگی : م...مامان بابا شما اینجا چی میخواین ؟
ب/ی : پسرم خوش اومدی
م/ی : ببین پسرم تو باید ازدواج کنی و واسه خودت وارث داشته باشی
یونگی : چ...چی ؟ اونوقت ازدواج با کی ؟ ( با عصبانیت )
م/ی : با ا/ت دختر عمت ازدواج کنی .
یونگی : نهههههه ( با داد )
ا/ت اومد.
ا/ت : سلام زن دایی سلام دایی یعنی چی که باید یونگی با من ازدواج کنه
ب/ی : بخاطر منافع باند دختر قشنگم یا بهتر بگم عروس قشنگم
ا/ت : ولی ما همو دوست نداریم
یونگی : راست میگه من اونو نمیخوام
م/ی : پسره ی گستاخ غلط کردی باید ازدواج کنی همین و تمام
یونگی ویو :
زدن خراب کردن اعصابم رو حالا من چیکار کنم آخه من ا/ت رو نمیخوام چی باید بگم واییییی خدااااااا
ا/ت ویو :
حالا چیکار کنم الان باید با یونگی ازدواج کنم کسی که خیلی وحشتناکه ای خداااا ( وحشتناک عمته به پیشی ما توهین نکن😡 )
رفتم بالا تا لباسام رو عوض کنم رفتم رو تختم که بخوابم. که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
۵.۹k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.