Part 10
Part 10
فردا صبح : تهیونگ زنگ زد به کوک...
__________________________________________________
& : جونگ کوک همین الان بیا......باهم حرف بزنیم بدون بادیگارد ها
_ : چه حرفی، چه حرفی دارم با تو بزنم
& : جونگکوک لطفا..
قطع کرد*
جونگکوک :
دیدم ا.ت هنوز خوابه برای همین خواستم بیدارش کنم ولی چون دیشب حالش خوب نبود گذاشتم بیشتر بخوابه یه بوسه ای از سرش گذاشتم (فشار؟🤡💔)رفتم.
چند ساعت بعد*
ویو ا.ت :
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 15 بودعهه باورم نمیشه انقدر خوابیدم
برای همین بیدار شدم رفتم
کارای لازم انجام دادم رفتم پایین دیدم میز آماده بود به اجوما گفتم...
+ :جونگ کوک کجاست؟
اجوما : اون رفته به کاراش برسه
ذهن ا.ت : مافیارو میگه پس*
+ : باشه پس
ویو شب :
+ : هع شب شده بود اما کوک هنوز نیومده که..
صدای در اومد* که داشت باز میشد دیدم که
جونگکوک اومده
با سر دویدم بغلش دیدم...
*شتتت بازوش تیر خورده*
+ : جونگکوکاااااا چی شدهه تو تیر خوردی
_ : ا.ت شلوغش نکن مهم نیست
+ : یعنی چی مهم نیست پاشو بیا
ا.ت : پیرهن در اوردم زخمش عمیق نبود گفت
_ : زنگ بزن به دکتر (دکتر مخصوصش میگه)
زنگ زد*
چند مین بعد*
دکترع اومد زخم کوک و گلوله رو در اورد به کوک گفت
پسر مراقب خودت باش
_ : باشه ازت ممنونم حالا برو
رفت*
کوک :
ا.ت اومد سمتم گفت کی بلاسرت اورد بهم بگو
نگو که کار تهیونگ؟؟(ادمین : کار تهیونگ بود دوستان*)
_ : نه ا.ت چیزی نشده کار اون نبود
ذهن کوک : چرا انقدر نگرانم شده
بعد گرفتن خوابیدن تا....
ویو صبح :
ا.ت :
از خواب بیدار شدم دیدم کوک هم بیدار شد بهش گفتم
+ : کوکی ببینم حالت خوبه درد نداری
ذهن کوک : کوکی؟؟
_ : عاا ا.ت شلوغش کردی چیزیم نشده که
دوبارع ذهن کوک : چرا انقدر نگرانم شده یعنی عاشقم شده(آخ فکر بچم*)
+ : هوم
کوک اومد نزدیک ا.ت گفت...
_ : ا.ت چرا انقدر نگرانم شدی ها؟؟
+ چی منظورت چیه تو تیر خوردی بعد میگی چرا ...
(جونگکوک حرفش قطع کرد*)
_ : هیسسس متوجه شدم (که عاشقش شده ولی واقعا شده)
+ : چی، چی داری میگه
کوک هم سرش نزدیک ا.ت کرد که نفسهای گرمش به ا.ت میخورد آروم....
__________________________________________________
ادمینتون خیلی کرم داره برای پارت بعد حمایت🐼
فردا صبح : تهیونگ زنگ زد به کوک...
__________________________________________________
& : جونگ کوک همین الان بیا......باهم حرف بزنیم بدون بادیگارد ها
_ : چه حرفی، چه حرفی دارم با تو بزنم
& : جونگکوک لطفا..
قطع کرد*
جونگکوک :
دیدم ا.ت هنوز خوابه برای همین خواستم بیدارش کنم ولی چون دیشب حالش خوب نبود گذاشتم بیشتر بخوابه یه بوسه ای از سرش گذاشتم (فشار؟🤡💔)رفتم.
چند ساعت بعد*
ویو ا.ت :
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 15 بودعهه باورم نمیشه انقدر خوابیدم
برای همین بیدار شدم رفتم
کارای لازم انجام دادم رفتم پایین دیدم میز آماده بود به اجوما گفتم...
+ :جونگ کوک کجاست؟
اجوما : اون رفته به کاراش برسه
ذهن ا.ت : مافیارو میگه پس*
+ : باشه پس
ویو شب :
+ : هع شب شده بود اما کوک هنوز نیومده که..
صدای در اومد* که داشت باز میشد دیدم که
جونگکوک اومده
با سر دویدم بغلش دیدم...
*شتتت بازوش تیر خورده*
+ : جونگکوکاااااا چی شدهه تو تیر خوردی
_ : ا.ت شلوغش نکن مهم نیست
+ : یعنی چی مهم نیست پاشو بیا
ا.ت : پیرهن در اوردم زخمش عمیق نبود گفت
_ : زنگ بزن به دکتر (دکتر مخصوصش میگه)
زنگ زد*
چند مین بعد*
دکترع اومد زخم کوک و گلوله رو در اورد به کوک گفت
پسر مراقب خودت باش
_ : باشه ازت ممنونم حالا برو
رفت*
کوک :
ا.ت اومد سمتم گفت کی بلاسرت اورد بهم بگو
نگو که کار تهیونگ؟؟(ادمین : کار تهیونگ بود دوستان*)
_ : نه ا.ت چیزی نشده کار اون نبود
ذهن کوک : چرا انقدر نگرانم شده
بعد گرفتن خوابیدن تا....
ویو صبح :
ا.ت :
از خواب بیدار شدم دیدم کوک هم بیدار شد بهش گفتم
+ : کوکی ببینم حالت خوبه درد نداری
ذهن کوک : کوکی؟؟
_ : عاا ا.ت شلوغش کردی چیزیم نشده که
دوبارع ذهن کوک : چرا انقدر نگرانم شده یعنی عاشقم شده(آخ فکر بچم*)
+ : هوم
کوک اومد نزدیک ا.ت گفت...
_ : ا.ت چرا انقدر نگرانم شدی ها؟؟
+ چی منظورت چیه تو تیر خوردی بعد میگی چرا ...
(جونگکوک حرفش قطع کرد*)
_ : هیسسس متوجه شدم (که عاشقش شده ولی واقعا شده)
+ : چی، چی داری میگه
کوک هم سرش نزدیک ا.ت کرد که نفسهای گرمش به ا.ت میخورد آروم....
__________________________________________________
ادمینتون خیلی کرم داره برای پارت بعد حمایت🐼
۲.۶k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.