من ؟ من حتی دیگه کلمه ای برای توصیفِ حالم پیدا نمیکنم. حت
من ؟ من حتی دیگه کلمه ای برای توصیفِ حالم پیدا نمیکنم. حتی دیگه نمیتونم شدتِ حال بدم رو تو حروفی که کنار هم کلمه میسازن جا بدم. من حروفی ندارم برای ساختنِ کلمهی حالم ، من دیگه حتی ناراحتم نیستم. به حدی طعم تلخ غم زیر زبونم مزه مزه شده که دیگه طعم دهنمه هیچی جز اون توجهمو جلب نمیکنه ، منزجرم میکنه. رسیدیم به خستگی ؟ به حدی خستم که انگار ی تریلی از روی روحم رد شده ، استخونای احساساتمو شکسته ، قلبم اونقدری تیکه شده که اگه سال ها هم بشینم باز هم تیکه هاش کنار هم قرار نمیگیره. هیچی دیگه نمیتونه شدتِ بار منفیِ روحمو خنثی کنه. من حالا دیگه خسته نیستم ، من خودشم ، من خوده خستگیاَم.
۲.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.