فیک کوک، پارت ۳۱
#عشقوجنون
#فیککوک
#پارت۳۱
به خواب عمیقی فرو رفته بود و منم بدون اینکه لحظه ای خسته بشم غرق در نگاهش کردنش بودم...
که تلفن سکوت خونه رو شکست و خلوتمون رو بهم زد...البته خلوت من ، اونکه خواب بود و معلوم نبود به کی و به چی فکر میکنه اما من از حال خودم که خبر داشتم...
آروم از روی مبل بلند شدم...
*مکالمه*
+الو،بفرمایید
???: منزل خانم کیم ا.ت؟
+درسته ، شما؟
???:من دایی جونگ کوک هستم، شمارتون رو رئیس تیمارستان گرفتم
+بله، با من کاری داشتید...
دایی جونگکوک: اگه اجازه بدید خواستم یه ملاقات با شما داشته باشم
+راستش با تعاریفی که جونگکوک در مورد گذشتش و شما کرده، بعید میدونم تمایلی به دیدن شما داشته باشم
دایی جونگکوک: جونگ کوک هرچی گفته درسته اما لطفا به من این فرصت رو بدید که شاید تونستم بخشی از این ماجرای چندین و چند ساله رو درست کنم...
+چطور ، ابرو و احساساتش که با بی اعتمادی زیرپا لهش کردید هم درست میشه...
دایی جونگکوک: ازتون خواهش میکنم اجازه بدید حضوری ببینمتون و درموردش صحبت کنیم.....فقط اگه میشه زمانی هم رو ببینیم که جونگکوک نباشه...
+ مشکلی نیست ، اما برای تایمش خودم باهاتون تماس میگیرم زمانی که جونگکوک خونه نبود...
دایی جونگکوک: خیلی ممنون
و بعد گوشیو قطع کردم...نگاهی به جونگ کوک که غرق در خواب بود انداختم...الان تو بهترین حالت روابطم با جونگ کوک بودم و آرامش داشتم و دلم نمیخواست دوباره یه دردسر جدید ایجاد بشه اما از اون طرف فکر کردم شاید بتونم تو درست شدن روابط جونگ کوک با خانوادش هم واسطه باشم تا شاید حالش بهتر بشه...
ولی مطمئن بودم که اگه جونگ کوک بفهمه و نخواد همکاری کنه تو دردسر بزرگی میوفتم...نفس عمیقی کشیدم
*چند روز بعد*
چایی رو جلوی پیرمرد گذاشتم و منتظر شدم توضیح بده...
داییش اومده بود تا به معنای واقعی اون کاری رو که با جونگ کوک کرده بودن توجیح کنه که البته بی فایده بود...
جونگکوک رفته بود بیرون و خوشبینانه ترین حالتش این بود که هیچ وقت متوجه قرار بین من و داییش نمیشه و برعکس در بدبینانه ترین حالت زودتر برمیگرده و من برای این موقعیت هیچ برنامه ای نداشتم...
دایی جونگکوک: فکر کنم ماجرا های پیش اومده رو جونگ کوک براتون تعریف کرده باشه
سرم رو تکون دادم
دایی جونگکوک: اما آیا این بخشم بهتون گفته بود که هوانگ با جعل یکسری از مدارک اموال پدر جونگ کوک رو که بعد مرگش به اون میرسید به نام خودش میکنه و با تهدید دهن مادرش رو می بنده..؟
بعدم که میدونید تصمیم میگیره اموال رو به نام دخترش کنه که دست ما به هیچ جا بند نباشه اما با مرگ دخترش نقشه هاش بهم میریزه و برای اینکه جونگ کوک بعدا براش دردسر درست نکنه به اون اتهام قتل و بعد هم دیوونگی میزنه...حالا که بعد شش سال اون مرده جعلی بودن مدارک چه در مورد اموال و چه در مورد اتهاماتی که به جونگ کوک زده بود اثبات میشه...
هر چی بیشتر حرف میزد بیشتر متوجه میشدم که اون مرد چقدر کثیف بوده...اما فکر کردم که چرا سرنوشت باید آدمی مثل اون رو سر راه جونگکوک قرار بده ، مگه اون چیکار کرده.؟
+چیشد که این مسئله بعد شش سال انقدر براتون مهم شد؟
دایی جونگکوک: دولت وارد عمل شد و دنبال وارث این اموال گشت الان ورثهای چز جونگ کوک وجود نداره...
خنده ی عصبی ای کردم
+یعنی اگه دولت وارد عمل نمیشد ، ذهنیت شما هیچوقت نسبت جونگ کوک عوض نمیشد...؟ وای خدا
دایی جونگکوک: بعد از اون اتفاقات هیچ کدوممون حال خوشی نداریم مخصوصا مادرش...اون خودش رو مقصر میدونه و از اون موقع حالش خیلی بدتره ، چند ساله که تنها پسرش رو ندیده
راستش اصلی ترین دلیلم برای اینجا بودن خواهرمه...اونم فقط بازیچه ی دست هوانگ بوده...ما هممون گول خوردیم
ازتون میخوام اگه بتونید که راضیش کنید و به این دلتنگی ها پایان بدید...
#فیککوک
#پارت۳۱
به خواب عمیقی فرو رفته بود و منم بدون اینکه لحظه ای خسته بشم غرق در نگاهش کردنش بودم...
که تلفن سکوت خونه رو شکست و خلوتمون رو بهم زد...البته خلوت من ، اونکه خواب بود و معلوم نبود به کی و به چی فکر میکنه اما من از حال خودم که خبر داشتم...
آروم از روی مبل بلند شدم...
*مکالمه*
+الو،بفرمایید
???: منزل خانم کیم ا.ت؟
+درسته ، شما؟
???:من دایی جونگ کوک هستم، شمارتون رو رئیس تیمارستان گرفتم
+بله، با من کاری داشتید...
دایی جونگکوک: اگه اجازه بدید خواستم یه ملاقات با شما داشته باشم
+راستش با تعاریفی که جونگکوک در مورد گذشتش و شما کرده، بعید میدونم تمایلی به دیدن شما داشته باشم
دایی جونگکوک: جونگ کوک هرچی گفته درسته اما لطفا به من این فرصت رو بدید که شاید تونستم بخشی از این ماجرای چندین و چند ساله رو درست کنم...
+چطور ، ابرو و احساساتش که با بی اعتمادی زیرپا لهش کردید هم درست میشه...
دایی جونگکوک: ازتون خواهش میکنم اجازه بدید حضوری ببینمتون و درموردش صحبت کنیم.....فقط اگه میشه زمانی هم رو ببینیم که جونگکوک نباشه...
+ مشکلی نیست ، اما برای تایمش خودم باهاتون تماس میگیرم زمانی که جونگکوک خونه نبود...
دایی جونگکوک: خیلی ممنون
و بعد گوشیو قطع کردم...نگاهی به جونگ کوک که غرق در خواب بود انداختم...الان تو بهترین حالت روابطم با جونگ کوک بودم و آرامش داشتم و دلم نمیخواست دوباره یه دردسر جدید ایجاد بشه اما از اون طرف فکر کردم شاید بتونم تو درست شدن روابط جونگ کوک با خانوادش هم واسطه باشم تا شاید حالش بهتر بشه...
ولی مطمئن بودم که اگه جونگ کوک بفهمه و نخواد همکاری کنه تو دردسر بزرگی میوفتم...نفس عمیقی کشیدم
*چند روز بعد*
چایی رو جلوی پیرمرد گذاشتم و منتظر شدم توضیح بده...
داییش اومده بود تا به معنای واقعی اون کاری رو که با جونگ کوک کرده بودن توجیح کنه که البته بی فایده بود...
جونگکوک رفته بود بیرون و خوشبینانه ترین حالتش این بود که هیچ وقت متوجه قرار بین من و داییش نمیشه و برعکس در بدبینانه ترین حالت زودتر برمیگرده و من برای این موقعیت هیچ برنامه ای نداشتم...
دایی جونگکوک: فکر کنم ماجرا های پیش اومده رو جونگ کوک براتون تعریف کرده باشه
سرم رو تکون دادم
دایی جونگکوک: اما آیا این بخشم بهتون گفته بود که هوانگ با جعل یکسری از مدارک اموال پدر جونگ کوک رو که بعد مرگش به اون میرسید به نام خودش میکنه و با تهدید دهن مادرش رو می بنده..؟
بعدم که میدونید تصمیم میگیره اموال رو به نام دخترش کنه که دست ما به هیچ جا بند نباشه اما با مرگ دخترش نقشه هاش بهم میریزه و برای اینکه جونگ کوک بعدا براش دردسر درست نکنه به اون اتهام قتل و بعد هم دیوونگی میزنه...حالا که بعد شش سال اون مرده جعلی بودن مدارک چه در مورد اموال و چه در مورد اتهاماتی که به جونگ کوک زده بود اثبات میشه...
هر چی بیشتر حرف میزد بیشتر متوجه میشدم که اون مرد چقدر کثیف بوده...اما فکر کردم که چرا سرنوشت باید آدمی مثل اون رو سر راه جونگکوک قرار بده ، مگه اون چیکار کرده.؟
+چیشد که این مسئله بعد شش سال انقدر براتون مهم شد؟
دایی جونگکوک: دولت وارد عمل شد و دنبال وارث این اموال گشت الان ورثهای چز جونگ کوک وجود نداره...
خنده ی عصبی ای کردم
+یعنی اگه دولت وارد عمل نمیشد ، ذهنیت شما هیچوقت نسبت جونگ کوک عوض نمیشد...؟ وای خدا
دایی جونگکوک: بعد از اون اتفاقات هیچ کدوممون حال خوشی نداریم مخصوصا مادرش...اون خودش رو مقصر میدونه و از اون موقع حالش خیلی بدتره ، چند ساله که تنها پسرش رو ندیده
راستش اصلی ترین دلیلم برای اینجا بودن خواهرمه...اونم فقط بازیچه ی دست هوانگ بوده...ما هممون گول خوردیم
ازتون میخوام اگه بتونید که راضیش کنید و به این دلتنگی ها پایان بدید...
۲.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.