من احمق نیستم
آرون:توهم برو بیرون
لیام:... باشه
*لیام رفت بیرون*
آرون:خدایا
*از نظر آرورا*
آرورا:هی زر میزنه همش! اه! خدایا...!
لیام:آرورا...اوکی ای؟
آرورا:آره...ممنون
لیام:خواهش
نیلی:سلام خانم و آقا
آرورا:نیلی...توروخدا برو به جولیت بگو که آرون...!
نیلی:نمیتونم...خدانگهدار(سرد)
آرورا:عوضی های مفت خور!
*آرورا از خونه رفت بیرون و رفت مدرسه*
آرورا:عه! جیا سلام
جیا:اوه تو خواهر آرونی...درسته؟
آرورا:جولیت رو از آرون دور کن...آرون آدم عوضی ایه اون...
لیام:اوه آرورا بیا بریم، عه...سلام جیا
جیا:ام...سلام
آرورا:اون میخواد...
لیام:بعدا میبینیمت
*رفتن*
آرورا:چه غلطی میکنی داشتم بهش میگفتم که...!
*آرون سمت راننده بود ولی آرورا ندیدش*
آرون:داشتی داداشت رو به فنا میدادی احمق!
آرورا:برای اینکه حقت بود!
لیام:آرورا دیگه همچین کاری نکن
آرورا:به تو هیچ ربطی نداره! خداحافظ!
*آرورا رفت بیرون*
*از نظر جولیت*
چونگی:میای خونه ما؟
جولیت:باید برم پیش آرون
چونگی:...باشه
*چونگی رفت*
*جولیت در خونه آرون رو زد*
آرون:سلام عزیزم خوشحالم میبینمت
جولیت:سلام منم همینطور عزیزم، آرورا کو؟
آرون:اتاقش...
*در اتاق آرورا رو زد*
آرورا:اوه...سلام...خوبی؟
جولیت:سلام من خوبم...میدونم ازم خوشت نمی...
آرورا:جولیت فرار کن! لطفا...تو باید بری!
آرون:خواب بد دیدی دوباره خواهر کوچولو؟
آرورا:کوفت!
آرون:بی ادب...بیا بریم جولیت
*جولیت و آرون رفتن اتاق نشیمن*
جولیت:آرورا حالش خوبه؟
آرون:آه...فقط بخاطر درساش هزیون میگه
جولیت:آهان...باشه
*جیا زنگ زد*
جولیت:بله جیا؟
جیا:کجایی؟ دوباره پیش آرون؟! بیا خونه!
جولیت:آخه...
*قط کرد جیا*
جولیت:من باید برم
آرون:نه...تو میمونی
و تمامممممممممم تمامه تمام نه ها!!!! این قسمت تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
لیام:... باشه
*لیام رفت بیرون*
آرون:خدایا
*از نظر آرورا*
آرورا:هی زر میزنه همش! اه! خدایا...!
لیام:آرورا...اوکی ای؟
آرورا:آره...ممنون
لیام:خواهش
نیلی:سلام خانم و آقا
آرورا:نیلی...توروخدا برو به جولیت بگو که آرون...!
نیلی:نمیتونم...خدانگهدار(سرد)
آرورا:عوضی های مفت خور!
*آرورا از خونه رفت بیرون و رفت مدرسه*
آرورا:عه! جیا سلام
جیا:اوه تو خواهر آرونی...درسته؟
آرورا:جولیت رو از آرون دور کن...آرون آدم عوضی ایه اون...
لیام:اوه آرورا بیا بریم، عه...سلام جیا
جیا:ام...سلام
آرورا:اون میخواد...
لیام:بعدا میبینیمت
*رفتن*
آرورا:چه غلطی میکنی داشتم بهش میگفتم که...!
*آرون سمت راننده بود ولی آرورا ندیدش*
آرون:داشتی داداشت رو به فنا میدادی احمق!
آرورا:برای اینکه حقت بود!
لیام:آرورا دیگه همچین کاری نکن
آرورا:به تو هیچ ربطی نداره! خداحافظ!
*آرورا رفت بیرون*
*از نظر جولیت*
چونگی:میای خونه ما؟
جولیت:باید برم پیش آرون
چونگی:...باشه
*چونگی رفت*
*جولیت در خونه آرون رو زد*
آرون:سلام عزیزم خوشحالم میبینمت
جولیت:سلام منم همینطور عزیزم، آرورا کو؟
آرون:اتاقش...
*در اتاق آرورا رو زد*
آرورا:اوه...سلام...خوبی؟
جولیت:سلام من خوبم...میدونم ازم خوشت نمی...
آرورا:جولیت فرار کن! لطفا...تو باید بری!
آرون:خواب بد دیدی دوباره خواهر کوچولو؟
آرورا:کوفت!
آرون:بی ادب...بیا بریم جولیت
*جولیت و آرون رفتن اتاق نشیمن*
جولیت:آرورا حالش خوبه؟
آرون:آه...فقط بخاطر درساش هزیون میگه
جولیت:آهان...باشه
*جیا زنگ زد*
جولیت:بله جیا؟
جیا:کجایی؟ دوباره پیش آرون؟! بیا خونه!
جولیت:آخه...
*قط کرد جیا*
جولیت:من باید برم
آرون:نه...تو میمونی
و تمامممممممممم تمامه تمام نه ها!!!! این قسمت تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
۳۳۸
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.