عشق مافیایی
عشق مافیایی
. پارت 14
فشار مغزی شده بود. بهتون گفتم باید مراقبش باشید الانم که میرید خونه حتما داروهاشو بهش بدین میتونید برید ببینیدش.
جونکوک : چشم. رفتم داخل چهره بی رنگ ا/تو دیدم اون لحظه دلم خواست خودمو بکشم که ا/تو به این روز انداختم. یهو چشمام خیس شد. ا/ت کم کم چشماشو باز کرد. ا/تتتت حالت خوبه خیلی نگرانت شدم. ( گریه).
ا/ت : چشمام باز کردم. جونکوکو بالا سرم دیدم. دیدم داره بخاطر گریه میکنه. پریدم بغل گفتم : نگران نباش خوبم.
جونکوک : ا/تو برآید استایل بغل کردم و سوار ماشین شدیدم.
فلش بک به خونه.
لباسامونو عوض کردیم.
ا/ت : میگم میای فیلم ببینیم؟؟
جونکوک : باشه ولی مثل قبلا فیلم رمانتیک نزاری بدم میادا. ( خنده).
ا/ت : دوباره سرم گیج رفت و افتادم رو تخت.
جونکوک : حالش بد شد و افتاد. اون لحظه مث سگ ترسیدم. رفتم داروشو اوردم بش دادم.
جونکوک : ا/تتت خوبی؟!!
ا/ت : چیزی نیست خوبم. بریم پایین.
جونکوک : کمکش کردم بره پایین.
ا/ت : خوبم نگران نباش من میرم فیلم بزارم خوراکی بیار.
جونکوک : اوکی.
ا/ت : فیلم ترسناک خوبه؟؟
جونکوک : هرجور دوست داری نمیترسی که؟؟
ا/ت : چی من نه بابا چرا بترسم.
جونکوک : ببینیم و تعریف کنیم. ( خنده). همین فیلم شروع شد کم کم مثل یه جوجه چسبید بهم. اون لحظه انگار کل زندگیمو بهم داده بودن. یهو قسمت ترسناک رسید. جیغش رفت هوا.
ا/ت : هی تو چرا واکنش نشون نمیدی؟؟ فک کردم میترسی؟؟
جونکوک : بابا ترس نداره....
همین جوری بیشتر خودشو تو بغلم جا میداد.
15 مین بعد.....
دیدم بخاطر داروهاش خوابش برده اون لحظه توی کیوت ترین حالت ممکن قرار داشت....
خماری.....
شرطا : 14 تا لایک و 5 تا کامنت.
نظرتون؟؟
حمایت کنیدددد 💞✨
. پارت 14
فشار مغزی شده بود. بهتون گفتم باید مراقبش باشید الانم که میرید خونه حتما داروهاشو بهش بدین میتونید برید ببینیدش.
جونکوک : چشم. رفتم داخل چهره بی رنگ ا/تو دیدم اون لحظه دلم خواست خودمو بکشم که ا/تو به این روز انداختم. یهو چشمام خیس شد. ا/ت کم کم چشماشو باز کرد. ا/تتتت حالت خوبه خیلی نگرانت شدم. ( گریه).
ا/ت : چشمام باز کردم. جونکوکو بالا سرم دیدم. دیدم داره بخاطر گریه میکنه. پریدم بغل گفتم : نگران نباش خوبم.
جونکوک : ا/تو برآید استایل بغل کردم و سوار ماشین شدیدم.
فلش بک به خونه.
لباسامونو عوض کردیم.
ا/ت : میگم میای فیلم ببینیم؟؟
جونکوک : باشه ولی مثل قبلا فیلم رمانتیک نزاری بدم میادا. ( خنده).
ا/ت : دوباره سرم گیج رفت و افتادم رو تخت.
جونکوک : حالش بد شد و افتاد. اون لحظه مث سگ ترسیدم. رفتم داروشو اوردم بش دادم.
جونکوک : ا/تتت خوبی؟!!
ا/ت : چیزی نیست خوبم. بریم پایین.
جونکوک : کمکش کردم بره پایین.
ا/ت : خوبم نگران نباش من میرم فیلم بزارم خوراکی بیار.
جونکوک : اوکی.
ا/ت : فیلم ترسناک خوبه؟؟
جونکوک : هرجور دوست داری نمیترسی که؟؟
ا/ت : چی من نه بابا چرا بترسم.
جونکوک : ببینیم و تعریف کنیم. ( خنده). همین فیلم شروع شد کم کم مثل یه جوجه چسبید بهم. اون لحظه انگار کل زندگیمو بهم داده بودن. یهو قسمت ترسناک رسید. جیغش رفت هوا.
ا/ت : هی تو چرا واکنش نشون نمیدی؟؟ فک کردم میترسی؟؟
جونکوک : بابا ترس نداره....
همین جوری بیشتر خودشو تو بغلم جا میداد.
15 مین بعد.....
دیدم بخاطر داروهاش خوابش برده اون لحظه توی کیوت ترین حالت ممکن قرار داشت....
خماری.....
شرطا : 14 تا لایک و 5 تا کامنت.
نظرتون؟؟
حمایت کنیدددد 💞✨
۵.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.